یکی دیگه

یکی از هم جریانی ها

بازنگری لبه قرن

۲ دیدگاه

برای شروع کردن این متن مجبور شدم تاریخ یکی از نوشته های قبلی ام را بررسی کنم تا بتوانم بنویسم: حدود سه ماه پیش "لبه قرن" را نوشتم.
دقیق تر، متوجه شدم روزی که نوشتمش 09/09/99 بود. روزی که به قول معروف رندترین روز قرن محسوب میشد. البته شاید بهتر باشه به جای رند بگیم گرد ترین! نمیدانم الان که بهش فکر میکنم کلمه جایگزین جالبی برایش به فکرم نمیرسد!
در بسامان ترین روز قرن، درباره قرنی که گذشت نوشتم و اتفاق جالبی بود.
بگذریم.

قرار است این متن، یک اصلاحیه برای متن "لبه ی قرن" باشد.
اینکه امروز لبه قرن ایستاده ایم درش شکی نیست و به نسبت سی و شش هزار و صد و پنجاه و خرده ای روزی که از شروع قرن گذشته است، این کمتر از چهارصد روز دیگر چیزی نیست و تنها یک قدم مانده است.
هرچند در همین یک قدم هم خیلی ها از میانمان میروند و البته خیلی ها هم به جمعیتمان اضافه میشوند.

اصلا بگذارید بگویم جریان از چه قرار است.

برای آب سیب هایش نی نگذار

۵ دیدگاه

مغازه آبمیوه بستنی تعطیل شد و چند سالی هم از آن موقع گذشته است اما هنوز آن لبختد عقلایی و چشمهای خرم که از پشت آن عینک بزرگ، ساعت ها بحث و مناطره و گپ و گفت را در چند ثانیه انتقال میداد، از یادم نرفته.

آپارتمان شماره هفده

۵ دیدگاه

به عنوان اولین داستان کوتاهی که نوشتم، تا میتونید نقدش کنید و ایراد بگیرید. اصلا سعی کنید کاری کنید که دیگه از این کار ها نکنم و برم بشینم آتاری بازی کنم.
البته باید بگم از تاریخ تولیدش یه مدتی میگذره! و یک سری تجربیات اندکی درباره ایرادات کلی مثل (...) به دست آوردم.
داخل پرانتز؟ نه دیگه داخل پرانتز میشه ایراد های داستان و فکر میکنم قبل از اینکه داستان را بخونید، نباید رفتار مازوخیستی از خودم نشون بدم!
----

حلبی های هوشمند

۷ دیدگاه

در دانشگاه نشریه دانشجویی داشتیم با عنوان سفیران مهرانه که پنج شماره ای هم منتشر شد.
ام حیف که بدون هیچ توجه و حمایتی به مرور به فراموشی سپرده شد!
یکی از مطالبی که در آخرین شماره مجله نوشته بودم و قرار بود در شماره های بعد بیشتر به مسائلش بپردازم را اینجا قرار میدم.

همه ما درباره هوش مصنوعی چیزهایی شنیده­ایم.
اما واقعا چقدر درباره این پیچیدگی ها و برنامه ریزی ها میدانیم؟

هوش مصنوعی در واقع هرگونه توانایی تحلیل و پاسخ­دهی است که توسط ماشین انجام شود.
پس ماشین حساب های ساده ای که هرروز استفاده میکنیم گونه کوچکی از هوش مصنوعی است. اما در حقیقت هوش مصنوعی مفهومی پیچیده تر و بزرگ تر از یک ماشین حساب ساده است.

مکعب فلزی

۲ دیدگاه

گوشه آن اتاق با دیوار هاى سرد فلزى اش با بدنى برهنه و لاغر نشسته بود. پوستش، تکیه گاه سردش را پس میزد. ناگزیر به زانو هایش پناه اورد. خمیده، با استخوان هاى بیرون زده پشتش.
فرقى نمیکرد چشمانش باز یا بسته باشد. مدتى بود که نور از آنجا رفته بود. شنیده بود در تاریکى، کمى که بگذرد چشم ها عادت میکنند.
به چه؟
اصلا که چه؟
تا چه چیز را ببیند؟
آنان که گفتند، سیاه مطلق را نگفتند.
هر چند چیزى هم براى دیدن نبود. تنها سکوت و انتظار براى دوباره دیدن بود. سکوتى که بعد از ساعت ها چنگ زدن به دیوار ها به سراغش آمده بود.
همه اینها را تحمل میکرد. تنها این فکر که کسى به او نیاز دارد آزارش میداد. بیرون از آنجا، کسى منتظرش بود.
این اتاق در ندارد.

ملخ ها

۴ دیدگاه

میخواهم غمگین باشم

شبانگاه

زیر نورماه کامل

درمزرعه

میان هجوم ملخ ها

برقصم

به هیچ نیاندیشم

به رفتنت

به آمدنت

به بودن و نبودن

اگر میشد هرشب پیش از خواب

گلوله اى بر سر خود شلیک میکردم

شاید فردا جایى دیگر بودم

دور از این ملخ ها

آتش میزنم

مزرعه، ملخ ها و من

آن شب، او

۴ دیدگاه

روزی روزگاری در میان عاشقان...

امروز همه چیز درباره اوست. لبخند های او، دستان او، اندام او، صدای او
شب قبل چند ثانیه ای بیشتر از همیشه نبود. او همیشه کنارم بود. او بود، من بودم. او ساحل آرام دریای طوفانی پشت پلک هایم بود، در میان امواج موهای او غرق میشدم و در میان چشامهایش به آسمان خیره میشدم. او نیست، آسمانم نیست.

نباید بگویم او. بیا
تو میدانی اهل جهنمم، تو بهشت منی. حتی از خدا هم نمیتوانم بخواهم برگردی.
میخواهم خودت برگردی. تو

روان پژوه و بدترین نویسنده این حوالی ام
خاطرات بودنم را مینویسم
هرچه باعث شود بیاندیشم را دوست دارم
yekidie