یکی دیگه

یکی از هم جریانی ها

اخلاق، بی سر و ته

ذات هنر این است که شما را مجذوب خودش کند؛ حتی ممکن است هیچ علمی نسبت به آن هنر نداشته باشید اما احتمالا در عمق درونیات خود، زیبایی را درک می‌کنید و می‌شناسید و از آن لذت می‌برید.

گاهی اوقات حتی نمی‌دانید موضوع اثر چیست و هنرمندش کیست و چرا از آن خوشتان می‌آید. اما خوشتان می‌آید!
برای من این مجسمه همین حالت را داشت. تا مدت ها عکس صفحه تلفن همراهم بود (البته هنوز هم هست) بدون آنکه بدانم مجسمه را چه کسی ساخته و مجسمه قرار است تصویر و داستان چه کسی را برای ما بازگو کند؟
این مجسمه را هنری ویدال در سال 1896 ساخته و قابیل را بعد از کشتن برادرش به نمایش می‌گذارد. فکر می‌کنم اکثر ما داستان آدم و حوا و قابیل و هابیل را کمابیش شنیده باشیم و این خاطره مشترک و داستان‌های باستانی مشترک موجبات ناخودآگاهی جمعی و شباهت‌های ما در الگو‌های رفتاری‌مان باشد.
این داستان را در فرهنگ‌های مختلف و داستان‌های مختلفی که اقوام مختلف از خدایان و شخصیت های اساطیری خود نقل می‌کردند می‌شود پیدا کرد. برای یاداوری، اینجا روایت این داستان را از باب چهار سفر پیدایش تورات گذاشتم.

هابیل به گله‌داری پرداخت و قائن به کشاورزی مشغول شد. پس از مدتی، قائن هدیه‌ای از حاصلِ زمینِ خود را بحضور یهوه آورد. هابیل نیز چند رأس از نخست‌زادگان گله خود را ذبح کرد و بهترین قسمت گوشت آنها را به یهوه تقدیم نمود.
خداوند هابیل و هدیه‌اش را پذیرفت، اما قائن و هدیه‌اش را قبول نکرد. پس قائن بر آشفت و از شدت خشم سرش را به زیر افکند.
خداوند از قائن پرسید: چرا خشمگین شده‌ای و سرت را به زیر افکنده‌ای؟ اگر درست عمل میکردی، آیا مقبول نمی‌شدی؟ اما چون چنین نکردی، گناه در کمین توست و می‌خواهد بر تو مسلط شود؛ ولی تو بر آن چیره شو.
روزی قائن از برادرش هابیل خواست که با او به صحرا برود. هنگامی که آنها در صحرا بودند، ناگهان قائن به برادرش حمله کرد و او را کشت. آنگاه خداوند از قائن پرسید: برادرت هابیل کجاست؟ قائن جواب داد: از کجا بدانم؟ مگر من نگهبان برادرم هستم؟ خداوند فرمود: این چه کاری بود که کردی؟ خون برادرت از زمین نزد من فریاد برمی‌آورد. اکنون ملعون هستی و از زمینی که با خون برادرت آن را رنگین کرده‌ای، طرد خواهی شد. از این پس، هر چه کار کنی، دیگر زمین محصول خود را آنچنان که باید، به تو نخواهد داد، و تو در جهان آواره و پریشان خواهی بود. قائن گفت: مجازات من سنگین‌تر از آن است که بتوانم تحمل کنم. امروز مرا از این سرزمین و از حضور خودت می‌رانی و مرا در جهان آواره و
پریشان می‌گردانی، پس هر که مرا ببیند مرا خواهد کشت. خداوند جواب داد: چنین نخواهد شد؛ زیرا هر که تو را بکشد، مجازاتش هفت برابر شدیدتر از مجازات تو خواهد بود. سپس خداوند نشانی بر قائن گذاشت تا اگر کسی با او برخورد کند، او را نکشد. آنگاه قائن از حضور خداوند بیرون رفت و در سرزمین نود به طرف شرقی عدن ساکن شد. ...

اخلاق، طبیعی نیست!
دو هفته پیش در مسیر محل کارم، در ایستگاه اتوبوس ایستاده بودم و منتظر بودم تا اتوبوس برسد و سوار شوم، در ذهنم از این بابت آرامش داشتم که حدود بیست دقیقه زود به ایستگاه آمده ام و زودتر از موعد هم به مقصد می‌رسم غافل از اینکه سه اتوبوس آمد و رفت و آنقدر شلوغ بود که نمی‌شد سوار شد. هر طور بود دیگر اتوبوس چهارم را سوار شدم و در موقعیتی که حداکثر توان تغیر موضع و حرکتم چهار سانتی‌متر از اطراف بود و با دست راستم میله بالای سرم را گرفته بودم، تنها نقطه قابل مشاهده ام هم شیشه اتوبوس بود که یک برچسب روی آن چسبانده بودند که نوشته بود: اولویت نشستن با سالمندان، معلولان و افراد کم‌توان . نمی‌دانم شما هم اینطور می‌شوید یا نه اما من اگر یک کلمه یا جمله را جلوی چشم هایم ببینم، بارها و بارها می‌خوانمش مثلا همین برچسب را هر بار که چشمم بهش می‌خورد، می‌خواندمش و فکر می‌کنم این از مغز انرژی بیشتری می‌گیرد چون اگر مغز این متن را بعد از چند بار خواندن، شبیه به یک لوگو داخل خودش ذخیره کند و از دفعات بعد طوری با آن رفتار کند که انگار یک عکس می‌بیند، احتمالا سرعت پردازش اطلاعاتش بالاتر برود. بگذریم! همینطور که داخل گوشهایم موسیقی پخش می‌شد و دست راستم که میله بالای سرم را گرفته بود، به خاطر نرسیدن خون کافی شروع به گز گز کردن کرده بود و کلمات برچسب داخل ذهنم اکو می‌شد، با خودم پرسیدم "چرا؟!"
چرا اولویت نشستن با سالمندان، معلولان و افراد کم‌توان است؟ این معیار ها و قواعد و قوانین و اخلاقیات را چه کسانی و به چه هدفی وضع می‌کنند که می‌گوید حق تقدم را به کسانی بدهیم که ضعیف‌ترند؟ آیا طبیعت هم اینطور کار می‌کند؟ احتمالا اینطور نیست. طبیعت بر اساس قانون بقا کار می‌کند و ضعیف‌تر ها را حذف می‌کند تا قوی‌ترها بتوانند در شرایط بهتری زیست کنند و امکانات و موقعیت‌های بهتری برای رشد داشته باشند تا بتوانند قوی‌تر شوند و این روند رو به رشد و قوی‌تر شدن ادامه داشته باشد. شاید بهتر باشد که قوی‌تر ها و کسانی که توان بیشتری برای بهبود وضعیت کلی خودشان و جامعه دارند، اولویت نشستن روی صندلی اتوبوس و مترو را داشته باشند تا بتوانند کمی راحت تر باشند و وقتی به محل کارشان رسیدند، درگیری ذهنی و خستگی راه را نداشته باشند تا کارایی اشان بالاتر برود و بتوانند بیشتر اثرگذار باشند، کسانی هم که پیر شده‌اند و کارایی اجتماعی کمتری دارند، باید به مرور از جامعه حذف شوند تا منابع موجود را هدر ندهند.
یادم هست این موضوع را یک بار دیگر در مورد موقعیتی که برا زدن واکسن ایجاد شده بود گفته بودم، چرا اولویت با سالمندان و کسانی بود که بیشتر در معرض بیماری بودند؟ یک بیماری آمده و جمعیت انسانی را غربال می‌کند و کسانی که ضعیف‌ترند را زودتر از بین می‌برد حالا شما تعداد محدودی واکسن دارید که باید جامعه خود را نجات دهید. یک راهش این است که اول کسانی را که ضعیف‌ترند را ایمن کنید و بعد صبر کنید منابع درمانی و واکسن برای قوی‌تر ها فراهم شود و آن ها را هم ایمن کنید، راه دیگر آن است که اول قشر جوان و گروه های کارامدتر و آینده‌ساز را ایمن کنید تا هیچ یک را از دست ندهید؛ در این حالت تا منابع جدید برسد شاید تعدادی از افراد جامعه که ضعیف‌تر بودند را از دست بدهید. اما خیالتان راحت است که افرادی را از دست داده‌اید که کارایی اجتماعی کمتری داشته‌اند و البته حالا مجبور نیستید به اندازه قبل هزینه برای تامین منابع درمانی و واکسن پرداخت کنید تا کسانی را که طبیعت انتخابشان کرده تا حذف شوند را به زور زنده نگه دارید.
در همین فکرها بودم و داشتم خودم را بابت این بی‌رحمی ملامت می‌کردم که متوجه شدم چند ایستگاهی هست که اتوبوس خلوت شده و چندین صندلی خالی هم برای نشستن فراهم شده اما من هنوز ایستاده بودم و داشتم فکر می‌کردم که دو ایستگاه دیگر به مقصد می‌رسم، آیا این دو ایستگاه که فقط پنج دقیقه زمان می‎‍‌برد، ارزش این را دارد تا موقعیت فیزیکی که سی دقیقه است بدنم خودش را با آن وفق داده تغیر دهم و روی صندلی بنشینم؟ تازه بعد از اینکه بنشینم، بدنم چند دقیقه لازم دارد تا با حالت جدید سازگار شود و بعد وارد مرحله ای شود که اعضا را استراحت بدهد تا خستگی آن سی دقیقه را رفع کند و تازه از آنجاست که نشستن، مفید می‌شود اما مشکل اینجاست که وقتی می‌خواهید از اتوبوس پیاده شوید، باید از حالت نشسته، خارج شوید و بایستید و همین یک انرژی دوباره از شما می‌گیرد. پس همان بهتر که از حالت ایستاده به ایستاده تغییر حالت داشته باشید تا انرژی کمتری مصرف شود.
دیگر باید سرکارم می‌رفتم و تفکراتم درباره اخلاق و طبیعت را کنار می‌گذاشتم تا ذهنم آسوده باشد. پس مثل میوه‌هایی که خشک می‌کنند تا فاسد نشود و بتوانند چند فصل دیگر هم از آنها استفاده کنند، فکرهایم را روی پشت بام مغزم گذاشتم و جلوی آفتاب خشکشان کردم و گذاشتمشان کنار تا ببینم کی می‌شود بنشینم و دوباره درباره‌اش فکر کنم.

چند روزی گذشت و میوه‌ها آن بالا خوب خشک شده بودند و احتمالا مقداری‌شان هم توسط کلاغ‌ها و بقیه پرنده‌ها دزدیده شده بود و فراموش کرده بودمشان که وقتی داشتم با یکی از دوستان گفتگو می‌کردم، درباره وضعیتی که در دانشگاه و به طور کلی در اتفاقات زندگی برایش پیش آمده بود گله می‌کرد و غالب و خلاصه حرفش این بود که چرا یک عده علی‌رغم توانایی، تلاش و قابلیت‌هایی که دارند، موقعیتی که باید را ندارند و برایشان فراهم نیست اما عده ای بدون داشتن صلاحیت و لیاقت کافی، در آن موقعیت هستند و بهترین امکانات را در اختیار دارند. چرا؟
اون ساعت جواب من این بود که آدم‌هایی که تلاش می‌کنن و نمی‌رسن، یا فقط خودشون فکر می‌کنن که دارن تلاش می‌کنن یا در مسیر درستی حرکت نمی‌کنن یا گنجایش اون موفقیت رو ندارن یا جبر محیطی به اونها غلبه کرده و اول باید تلاش کنن تا خودشون رو از اون جبر خلاص کنن و بعد برن سراغ هدفی که اول داشتن. اما حالا می‌گم شاید یک عامل دیگر هم باشد که در این شرایط اثرگذار است. عامل برچسب اولویت نشستن با افراد کم‌توان. در مورد قبولی دانشگاه ها شاید بتوان اثر سهمیه در رتبه را مثال زد. ما معمولا معیار هایی غیر از معیارهای مورد نیاز برای موقعیت پیش‌رو را در نظر می‌گیریم و از راه‌های غیراستانداردی برای اندازه‌گیری و ساخت متر و معیار سنجش استفاده می‌کنیم. مثلا همان سیستم امتحانات را در نظر بگیرید، چند سوال کوتاه و جواب های کوتاهی که برای گذر کردن و موفقیت در این سنجش اول باید در آنجا حضور داشته باشید بعد باید به سوالات پاسخ دهید. سوالاتی که پاسخ دادن به آنها تنها نیاز به حافظه دارد یا تقلب. این دو معیار داشتن حافظه و یا توانایی تقلب، در مورد تمام دروس یکسان عمل می‌کند. مثلا کسی که متقلب خوبی است هم در امتحانات دروس ریاضی موفق است هم درسی مثل تاریخ، برای او فرقی نمی‌کند موضوع چه باشد، فقط باید بتواند مطالب را خوب کپی کند. در مورد کسی که حافظه اش خوب است هم تقریبا همین حالت را دارد. فقط کافیست مطالب را برای چند ساعت امتحان در حافظه اش نگه دارد و همان ها را بدون کم و کاست ابتدا از کتاب به مغز و بعد از مغز به کاغذ امتحان کپی کند. این هم تقریبا همان روش فرد متقلب را دارد چون هیچ‌کدام، درکی از مطالب ندارند.
یکی از استادهای دانشگاهم می‌گفت این امتحانات معیار خوبی برای سنجش علمی شما نیست، صرفا نزاعی برای بقای شما در واحد درسی است و اگر می‌تونید با تقلب قبول بشید، مدیون خودتونید اگر تقلب نکنید.
حالا شما فرض کنید کسی هست که هم حافظه‌اش خوب باشد، هم بلد باشد خوب تقلب کند، از قضا موضوعات مطالب را هم خوب درک کرده است و اصلا آماده است تا رهبر گله گرگ‌ها را هم از پا در بیاورد و خود بشود رهبر این گله؛ روز و ساعت امتحان بیمار شود و یا در ترافیک بماند و نتواند به امتحان برسد. (راستش را بخواهید خودم هم نمی‌دانم از این سناریو می‌خواهم به کجا برسم.) این گرگ داستان ما وقتی به موقعیت می‌رسد، دیگر گله‌ای آنجا نیست که بخواهد در میانشان قلدری کند و کسی را به مبارزه بطلبد. در آخر هم می‌شود یک گرگ تنها که علی‌رغم توانایی‌هایی که داشت احتمالا خیلی زود طبیعت او را حذف می‌کند. پس انگار قواعد طبیعت هم گاهی اوقات با خطا و شانس همراه است.

این میوه‌های خشک شده با اینکه هنوز مزه می‌دهند و خوردنشنان فایده دارد، اما دیگر آن لذتی را که وقتی یک سیب را تازه گاز می‌زنید و رطوبت و عطر و طعم و زندگی‌اش در وجودتان منفجر می‌شود را ندارد. حرفم آن روز در اتوبوس این بود که اخلاقیات طبیعی نیست و برای زندگی در طبیعت باید بی اخلاق بود (شاید درستش این باشد که بگوییم باید اخلاق طبیعت را یاد بگیریم).
این مغز خشک شده دیگر آنطور که باید و شاید توان ندارد که بخواهد سنجش کند و از خودش چیزی بگوید پس دست به دامان روش ابداعی قدیمی‌مان می‌شویم و به سراغ فرهنگ لغت می‌رویم تا ببینیم اخلاق اصلا چیست که اینقدر شلوغش کرده ایم.
اخلاق: ج خلق، خوی
خلق: عادت، سجیه، خوی
خوی: عادت، خصلت
سجیه: خلق، خوی، عادت، طبیعت
خصلت: خوی، صفت، عادت
حالا کمی دایره لغات بیشتری داریم که می‌توانیم بهتر و دقیق‌تر از آنها استفاده کنیم. شما هم در مترادف‌هایی که برای سجیه آوردم، کلمه طبیعت برایتان جالب شد؟ خود کلمه طبیعت مقدار زیادی تعریف دارد. ما بیشتر منظورمان از اخلاق، آداب و اخلاقی بودن است و کمتر با خوی و خصلت کار داریم. قرار است که اخلاق، موضوعش شناخت ارزش‌ها باشد، راه‌های رسیدن به فضیلت و دور شدن از رذیلت. موضوعمان چالش بین خوب و بد است.
همین هفته ای که گذشت در یک مهمانی خانوادگی گوشه اتاق روی مبل کنار یکی از سیب‌ها نشسته بودم که (احتمالا) اتفاقی داشت در مورد این می‌گفت که چند وقت قبل داشته بی دلیل به تعریف خوب یا بد فکر می‌کرده و سعی داشته تا بتواند تعریف مشخص و واحدی برایش پیدا کند. تعریف جالبی که از بد داشت شاید بتواند قسمت خوبی از موضوع بحثمان را غنی کند.
 بد آن چیزی است که برای حیات من اجباری نیست، اما برای رسیدن به آن حاضرم به دیگری آسیب بزنم و حق دیگری را ضایع کنم. (احتمالا کمی کلماتش را جابه‌جا گفته باشم؛ این را بگذارید به حساب کلاغ هایی که از پشت بام، میوه خشک شده ها را می‌دزدند.) با این تعریف احتمالا معیار سنجش خوب و بد را بتوان کمی تشخیص داد. خوب، عملی است که در جهت رفع نیازهای حیاتی من باشد. حالا اگر این نیاز حیاتی بتواند علاوه بر من نیازهای حیاتی دیگری را هم مرتفع کند، امری با ارزش است و البته اگر من برای رفع نیاز حیاتی ام کمی هم حق دیگری را ضایع کردم، کار بدی نکرده ام! شک برانگیز است اما منطقی به نظر می‌آید. حالا اگر من برای رفع نیاز حیاتی‌ام حاضر نباشم حق دیگری را ضایع کنم، احتمالا کار خوبی نکرده‌ام؛ از خودگذشتگی کرده ام و باید بنشینیم و ببینم که آیا از خودگذشتگی کار خوبی است یا نه.

راستش را بگویم هنوز هیچکس نیست که بتواند بگوید خوب چیست و بد چیست و اگر کسی باشد که قطعی جواب بدهد، احمق است! اگر نتیجه‌گرا به موضوع نگاه کنیم، خوب امری است که نتیجه و پیامد دلخواه ما را در بر داشته باشد و اگر بخواهیم با قواعد بقا بسنجیمش باید بگوییم چیزی خوب است که بتواند بقا و حیات ما را تضمین کند و هر چه بر سر راه بقای ما باشد بد است. می‌شود کمی معنوی و فطری هم به قضیه نگاه کرد و گفت تشخیص خوب و بد در ذات ما نهفته است و به صورت ذاتی می‌توانیم به خوب و بد بودن یک امر پی ببریم. هر کدام از این شیوه‌های نگاه را داشته باشید باز باید به این سوال پاسخ دهید که آیا خوب و بد، مطلق است یا نسبی؟ یک جایی هم باید از خود بپرسید که معیار شمایید یا اجتماع؟

جایی از قول شوپنهاور خواندم:
مایه لذت و شادی است ایستادن بر کناره دریا، آن‌گاه که زیر شلاق بادهای توفان‌خیز است؛ بر کرانه ایستادن و به نظاره نشستن که کشتی‌بان در تلاطم و تشویش است؛ نه آن که از دیدن درد کسی دیگر خشنود باشیم، بلکه از این جهت که می‌دانیم ما از آن نابختیاری در امانیم.

قبلا در مورد مجازات و اعدام نوشته بودم و درباره معیار های اخلاقی کولبرگ حرف زده بودم؛ مطمئن نیستم آن وقت می‌خواستم چه بگویم شاید این ادامه آن باشد شاید آن ادامه این!

عادت و بدنامی من است بی سروته و بی‌نتیجه نوشتن...
باقی‌اش بماند تا بیشتر یاد بگیرم....

هاشم کوچیکه
۲۰ بهمن ۰۵:۵۸
بنظرت اصالت اخلاق اجتماعی از آن چیست که بعدش بخواهیم حجم شادی جهان را محاسبه یا که ذات سنجی کنیم؟

پاسخ :

فکر میکنم هر فرد قواعد و هنجار هایی رو برای سلامت و نفع شخصی خودش داره تا خودش رو حفاظت شده نگه داره (یک مجموعه قواعد و اخلاقیات فردی) 
قسمت اجتماعی این اخلاق هم میشه زمانی که ما "هم" داشته باشیم
همکاری ، همیاری ، همراهی و... 
اخلاق اجتماعی مثل اخلاق فردی باید کار کنه زمانی که با فرمول " بنی آدم اعضای یکدیگرند" فکر کنیم.
حامد احمدی
۱۹ بهمن ۲۰:۳۲
فرض کنیم زندگی یک بازی رایانه ای است.
اف یک را می زنیم. در بعضی بازی ها دکمه Tab. شاید دکمه دیگر. به هر حال، صفحه آبجکتیو باز می شود. صفحه هدف. صفحه ماموریت. صفحه ای که نوشته بردن در چه صورت است و باختن در چه حالت.
اما در آنجا چه نوشته؟
چیزی که من می دانم این است که انسان وقتی پیروز است که کاری کند که مجموع شادی انسان ها در طول تاریخ بیشتر باشد!
اینکه شادی چیست، باشد برای بعد. اما این تعریف، در نگاه اول خیلی ناراست می‌نماید.
اما اگر شخصی به طریقی بداند که درون یک کشتی تفریحی با هزار سرنشین کودکی وجود دارد که در بزرگی عامل جنگی بسیار مخرب می‌شود، که میلیون ها انسان از بین می‌روند. و حاصل جمع شادی انسان ها در طول تاریخ کمتر می‌شود، و آن شخص به هزار زحمت کشتی را غرق کند، کار خوبی کرده؟
فرض کنیم بازی تمام شده و صفحه امتیازات می آید. می نویسد: وین!
در قضاوت در مورد کار خوب و بد، ابتدا باید نظرگاه را تنظیم کرد. چیزی به عنوان خوب و بد برای شخص تقریبا هیچ گاه ملاک نیست. همیشه خوب و بد را باید از نظرگاه فایده برای اجتماع دید. و تقریبا بیشتر اوقات ناخواسته این اصل رعایت می شود.
می‌خواهیم بر شیشته اتوبوس برچسب بنویسیم. تمام اتوبوس های تاریخ را در نظر می گیریم. اگر شادی را بدون استدلال و بحث، تجربه محبت بی دریغ در نظر بگیریم، با برخاستن و دادن فضا به سالخورده ای که تحمل برای او سخت تر است، حجم شادی جهان را بیشتر کرده ایم. آن اتوبوس در انتهای مسیر، شادی بیشتری به جهان اضافه کرده!

پاسخ :

با احترام موافق نیستم
اینجا بحث عادت و انتظار پیش می آید. بر حسب عادت و روال عادی رخداد ها در یک اتوبوس، همه انتظار دارند که جوان تر ها بلند شوند و سالخورده ها بنشینند. اگر خارج از عادت فکر کنیم و فرض کنید مثلا فرد سالخورده ای نشسته است و بلند میشود و جایش را به یک جوان می‌دهد با این فرض که تو باید انرژی بیشتری داشته باشی تا بتوانی بهتر کار کنی و... این به حجم شادی جهان اضافه نمیکند؟ 
این ذات عمل (از خودگذشتگی) است که به شادی جهان اضافه میکند. نه در مثال، حمایت از سالخورده
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
روان پژوه و بدترین نویسنده این حوالی ام
خاطرات بودنم را مینویسم
هرچه باعث شود بیاندیشم را دوست دارم
yekidie