یکی دیگه

یکی از هم جریانی ها

موهایش

دو غریبه
شاید چند باری فقط سلام و احوال پرسی داشته باشند.
شاید کم ساعتی همکار بوده باشند.

داخل سالن رستوران، آن گوشه سر میزی که کنار کنار شیشه بزرگ مغازه بود نشسته بود و با تلفن حرف میزد. وقتی از بیرون آمدم پشتش به من بود.
موهایش را بافته و شالش روی سرش بود و موهای بلند بافته شده اش از پشت آویزان بود و آفتابی که از بیرون میزد روی موهایش میخورد. رنگ طلایی خورشید تمام گره های سمت چپ موهایش که داخل گره های راست میرفت را طلایی کرده بود؛ موهای مشکی بافته شده بلندش در نور آفتاب مثل طلا می‌درخشید.

هرچند برای این حرف غریبه بود اما چیزی نبود که در دلم بماند...

به زبان نیاوردن و سرتیتر نوشتن های از روی علاقه کافی بود.

بدون هیچ ترس و فکری گفتم:

موهات داخل نور آفتاب خیلی قشنگ شده...

 

 

هنوز هیچ نقاشی تصویر این متن را نکشیده.

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
روان پژوه و بدترین نویسنده این حوالی ام
خاطرات بودنم را مینویسم
هرچه باعث شود بیاندیشم را دوست دارم
yekidie