یکی دیگه

یکی از هم جریانی ها

از جمله بی بهانگی ها

میلم به نوشتن چندین و چند برابر شده. قبل تر فقط تکه پاره‌هایی می‌نوشتم و نگه می‌داشتم به امید اینکه بعدتر درباره‌اش مفصل بنویسم، حالا فقط می‌نویسم به امید اینکه شاید فقط این کلمه‌ها از داخل مغزم بیرون بیاید و سرم سبک شود.
یک زمانی می‌خواستم یک بخشی به وبلاگ اضافه کنم و اسمش را ناقص‌الخلقه بذارم و داخلش همان تکه‌پاره‌های نوشته نشده را بگذارم. به همان بی‌بهانگی که تمام این چیزهایی که تا امروز نوشتم را پخش کردم؛ اما ...

چند سال پیش بود که توی یکی از اون مواقعی که دارید به یک چیزهایی گوش می‌دید و یک مداد دستتان است و یک تکه کاغذ هم که زیر دستتان باشد شروع می‌کنید به خط خطی کردن و شکلک کشیدن، کلمات مختلف را به شکل‌های مسخره برای خودم می‌نوشتم. به مرور که بیشتر و بیشتر شد داخل همین وبلاگ که علت بودنش برایم هنوز هم مشخص نیست گذاشتمش. همین بالای وبلاگ بوده همیشه با عنوان کاغذ!

سه تایی از اونها رو که براشون معنی ساخته بودم و تبدیلشون کرده بودم به از اون کلمه‌هایی که می‌تونم درباره‌اش ساعت‌ها حرف بزنم، روی بوم کشیدمشون و روی دیوار اتاقم آویزون کردم.

جریان   خط سوم   نقل قول

درباره هر سه کلمه هم قرار بود از اون متن‎های بلند و حوصله سر بر بنویسم که آنقدر درگیر کمال‌گرایی و ایرادگیری‌هایی که احتمالا درباره‌اش نورا صحبت زیاد دارد شدم که به کل به تعویق انداختمش تا شاید زمانی که بتونم واقعا متنی در خور بنویسم، منتشرش کنم.

حالا احتمالا بعد از نوشتن همین متن شش تای دیگه از همین ها هم بکشم و بروند روی دیوار.

این اواخر چندین ترجمه پراکنده از مهدی خسروانی خواندم،‌ یک جا نقل قولی داشت از ویلهلم وُرینگر که می‌گفت: همه‌ی ما انسان‌ها با کمبودهای درونی بزرگ می‌شویم که نقاطی آسیب‌پذیر و نامتعادل در شخصیت ما پدید می‌آورند ... ما تشنه‌ی آثار هنری‌ای هستیم که این شکنندگی‌های ما را ترمیم می‌کنند و به ما کمک می‌کنند تا به وضعیت متعادل و سالم برگردیم.

حالا من خودم هم مطمئن نیستم که این شکل از شلختگی و آشفتگی بیرون‌ریزی افکار، دارد کدام شکنندگی درونی‌ام را ترمیم می‌کند. اگر بگم نمیدونم که دروغ کامل است! فقط درباره‌اش مطمئن نیستم و  به همان دلیل که در سیب زرین درباره‌اش نگفتم، اینجا هم احتمالا نباید درباره‌اش بگویم.

نقل قولی هم از آلن دوباتن بود که می‌گفت:
عوامل مختلف دست به دست هم می‌‌دهند تا ما با حالتی نامتعادل به دوران بزرگسالی برسیم: در برخی زمینه‌‌ها بسیار غنی و در برخی زمینه‌‌ها محروم، بیش‌‌از‌‌اندازه مضطرب یا بیش‌‌از‌‌اندازه آرام، بیش‌‌از‌‌اندازه اهل اندیشه یا بیش‌‌از‌‌اندازه عمل‌‌گرا. حال، در دوران بزرگسالی‌‌مان، اگر در آدم‌‌ها نشانه‌‌هایی از خصلت‌‌های جبران‌‌کننده‌‌ی کاستی‌‌هایمان ببینیم احتمال اینکه به آنها لقب معشوقه بدهیم بیشتر می‌‌شود و اگر احساس کنیم ممکن است ما را بیش از پیش در ویژگی‌‌های افراطی‌‌مان غرق کنند از آنها گریزان می‌‌شویم.

حالا من در موقعیتی افتاده‌ام که برایش توضیحی ندارم و در عین لذت بردن ازش، در حال عذاب کشیدنم و در حالی که میل به وقوع هست، گریزانم!
کی به کیه همینطور همینجا این متن رو هم ول می‌کنم.

حامد احمدی
۳۰ آبان ۱۶:۰۲
آدم با سوادی هستی.
و چیزی نمی نویسم.
خوبه. جای درستی ایستادی.
فقط اینکه معشوقه کسی نیست که ما رو ترمیم کنه، معشوقه کسیه فرصت ارزشمند ترمیم کردن دیگری رو نصیب ما می کنه. ما نه با آثار هنری ترمیم نمی شیم. با هیچ چیزی ترمیم نمی شیم. مگر از چشمه درون.
Afsun
۰۱ آبان ۰۰:۰۷
درهرصورت همچنان نویسنده‌ی خوبی هستی آقای ع.پ
درجریان باشی
Amirreza ‌‌‌Zarandi
۱۹ مهر ۱۳:۰۸
اتفاقاً اولین باری که وارد وبلاگت شدم دکمه‌ی کاغذ رو با امید بیوگرافی زدم...
اما خب شگفت زده شدم، با خودم فکر میکردم شاید طراح لوگو باشی..

ولی خب به شدت معتقدم هنر ظهور تشویش است :)

پاسخ :

الان که این رو گفتی توی ذهنم چرخید که شاید یه بیوگرافی باید میداشتم
نمیدونم هیچوقت احساس نکردم که لازم بوده یا نه 
اصلا فکر نمیکردم کسی بخواد بدونه!

بله بله چه تشویشی!
درباره اش باید بگم
Sepideh Adliepour
۱۸ مهر ۱۳:۴۶
یک حالتی از آشفتگی درونی رو ادم تجربه میکنه
که به اشکال مختلفی به دنیای بیرون درز میکنن

پاسخ :

شما خودت فکر میکنم خیلی از این آشفتگی ها رو با شعر بیرون ریختی و ازشون آسوده شدی

همه هنر لذت بردن از این آشفتگی رو ندارن
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
روان پژوه و بدترین نویسنده این حوالی ام
خاطرات بودنم را مینویسم
هرچه باعث شود بیاندیشم را دوست دارم
yekidie