یکی دیگه

یکی از هم جریانی ها

طبقه دوم

۳ دیدگاه

توی گوشیم داشتم میچرخیدم و متوجه این متن شدم که چند ماه پیش نوشته بودم
خواستم پاکش کنم
نشد!
و بقیه اش هم که مشخصه!

مدت زیادیه که چیزهایی که توی ذهنم میاد رو بیرون نمیریزم
قبل تر حداقل کلیدواژه ای برای یاداوری میذاشتم
الان توی ذهنم درباره طبقه بالای افکارم داشتم فکر میکردم!
یه مقدار دقیق تر به سابقه فکر کردنم، فکر کردم!
یه چیز کشف کردم که قبلا نمیدونستم...

در جهت زندگی

۲ دیدگاه

پایان تمام رخداد هاى شیرین که در زندگی از آنها بهره نبردیم هرروز قابل لمس و مشاهده است و زندگی در مسیری که پایان آن از پیش مشخصا پرتگاه است میطلبد که در طول این مسیر برای خود وسیله ای برای صعود کردن و پریدن از لبه آن پرتگاه فراهم آوریم تا شور پریدن از لبه زندگی را که غالبا انسان ها خود را از این لذت محروم میکنند را لمس کنیم.
از این رو لذت بردن از مسیر پیش رو و مناظر مختلف آن راه حلی برای سعادت و خشنودی است. گاه مناظری سرسبز و درختان پربار و صدای نغمه پرندگان و آب روانی که لابه لای سنگ ها و درختان مسیر خود را به موازات مسیر ما طی میکند اما گاه این رود کوچک انقدر باریک و کم آب میشود که دیگر نمیتوان از آن لذت برد و باید خُلقیات خود را با طبیعت جدید پیرامون خود تغیر دهیم تا بتوانیم با ارامش زندگی کنیم از این رو از این کویر بی آب و علف که هیچ پرنده ای جز شکارچیان و لاشخوران اینجا زندگی نمی کنند باید از همان خصیصه اصلی آنها لذت برد یعنی صبر و قدرت. بدین شکل که برای بقا باید سخت تر تلاش کرد و فرصت هارا غنیمت شمرد.

تراش

۳ دیدگاه

قدمى در جهت ارائه و انتقال
قبل از شروع کردن همیشه سخت تر به نظر میرسه
اصلا شروع کردن جرأت میخواد

بطری

۲ دیدگاه

کاش میشد از بطری ها همونجوری که توی داستان ها بود استفاده کرد.
همونجوری که کنار ساحل نشستی و یه بطری پبدا میکنی که داخلش یک نامه است.
مهم نیست توی نامه چی نوشته باشه. همین که یک موضوع جدیدی داری و همین که تونستی چیز جدیدی کشف کنی کافیه.

داشتم از استفاده کردن از بطری میگفتم!
کاش میشد خیلی چیزهای رو که واقعا نمیتونیم ازشون خوب استفاده کنیم، مینداختیم توی بطری و یه چوب پنبه میذاشتیم جای درش و پرتش میکردیم توی دریا.
کاش میشد زمان رو توی بطری نگه داشت.
کاش میشد زندگی هایی رو داخل بطری نگه داشت.
کاش چند تا بطری داشتم...

یکی دیگه

۳ دیدگاه

من یکی بودم که خود نیست
نمیدانم
مثل یکی دیگه بودم      یا که نه      به کل یکی دیگه بودم

کبریت ها

۴ دیدگاه

اسم زندگی های امروز رو میذارم زندگی کبریتی.
سرزمین کبریت ها جاییه که همه اهالی اونجا از اینکه از کله هاشون استفاده کنن میترسن.
اما نمدونن که حقیقت اونها سوختن و نور بخشیدنه.

امروز کبریت کوچکی هستم در جعبه کوچک کبریت ها که عاشق سوختن است اما...

حقیقت

۱ دیدگاه

انسان از اصل خود خیلی دور شده و به سمت پوچی پیش میره.
انسانی که نه در زمان و نه در مکان نسبت به دنیا هیچ نیست.

بر تمام جهان ادعای مالکیت میکند.
تلاش میکند خود را از تمام جانداران متمایز و برتر نشان دهد.

روان پژوه و بدترین نویسنده این حوالی ام
خاطرات بودنم را مینویسم
هرچه باعث شود بیاندیشم را دوست دارم
yekidie