راستش را بخواهید اگر امروز چند نفر با کت های بلند مشکی رنگ و عینک آفتابی بیایند و یک جعبه کوچک جلویم بگذارند و در جعبه را باز کنند و بگویند اگر این دکمه قرمز را بزنی نیمی از جمعیت انسان های کره زمین از بین میروند و در ازای اینکار ...
بله دکمه را زدم! اصلا هم نیازی نداشتم که در ازایش بهم یک سری امکانات یا پول و قدرت بدهند. برای اینکار هم دلایل و دغدغه های خودم را دارم. حتی برایم زیاد اهمیتی هم نداشت که خودم جزو کدام دسته باشم، آنهایی که پودر میشوند یا آنهایی که باقی میمونن و باید این وضعیت را سر و سامان بدهند و جهان جدید را مدیریت کنند. احتمالا بعد از اینکه حرفشان را نصفه و نیمه قطع کردم و دکمه را زدم جا خورده باشند یا شاید هم جا نخورده باشند. آخر چرا باید چنین دکمه ای داشته باشد و برای من بیاوردش؟ حتما یک سری اطلاعات از من داشته که این دکمه را میزنم. پس احتمالا نباید زیاد تعجب کنند اما خب حرفشان نصفه ماند. احتمالا وقتی دارند بقیه حرفشان را میزنند بپرم وسط و بپرسم که اگر دوباره این رو بزنم باز هم جمعیت نصف میشه؟ آنها هم یک نگاهی به هم میاندازند و من من کنان فرض میکنم میخواهد بگویند بله و دوباره دکمه را میزنم. خب حالا جمعیت انسان ها به یک چهارم رسید. فکر کنم دنیای جدید، چالش های بزرگی پیش روی خودش داشته باشه. چقدر همه چیز تغییر خواهد کرد!
بگذریم.
تا به حال ازخودتان پپرسیده اید که نظرتان راجع به اعدام چیست؟ اگر اینکار را نکرده اید حتما انجامش بدهید. آخر خیلی سوال ها هست که باید از خودتان بپرسید و تکلیف خودتان را در موقعیت های مختلف مشخص کنید؛ و چه بهتر که اینکار را قبل از اینکه چیزی رخ بدهد انجامش داده باشید و برنامه تان را برایش بدانید. آنوقت دیگر در گیر و دار هیجان های آن لحظه گیر نمیکنید و میتوانید مطمئن باشید که روزی، جایی در آرامش نشسته بودید و به این قضیه منطقی فکر کرده اید پس بهتر است همان تصمیمی را بگیرید که به دور از اضطراب و هیجان گرفته بودید. آخر از پشت قطره های اشک نمیشود خوب دید. به قول ابوعبدالله جعفر بن محمد صادق: فحاسِبوا أنْفُسَکُم قَبلَ أنْ تُحاسَبوا ، فإنَّ أمْکِنَةَ القِیامَةِ خَمْسونَ مَوْقِفا ، کُلُّ مَوقِفٍ مَقامُ ألْفِ سَنَةٍ. (از نفْسهاى خود حساب بکشید، پیش از آن که از شما حساب بکشند؛ زیرا در قیامت، پنجاه موقف [حسابرسى] است و توقف در هر موقفى هزار سال به درازا مى کشد.) البته که احتمالا این را برای جای دیگر و چیز دیگری گفته است اما اهمیتی نداره چون ما میتونیم برای رساندن منظور خودمان ازش استفاده کنیم. حتی در مورد قسمت آخرش هم که در مورد قیامت میگوید، شما میتوانید همان روزی را تصور کنید که باید تصمیم سختی را بگیرید و ذهنتان آشفته است و نمیتوانید خوب فکر کنید.
من خودم فکر میکردم همیشه موضعم درباره اعدام مشخص است. آخر میدانستم نظرم درباره انسان و بودنش در هستی چیست. اما دیدم به این سادگی ها نمیشود جواب جز را از کل پیدا کرد و باید برای جز، جزئی نگاه کرد. اعدام را جزئی از رفتار بشر در جهت تلاش برای ایجاد نظم اجتماعی خودش میبینم. مجازاتی برای کسانی که از قانون و قواعدی که ما وضع کردیم تخطی کردند و به زندگی ما آسیب وارد کردند.
در مورد اینکه یک قانون در یک جامعه وجود دارد و ما در آن جامعه زندگی میکنیم و آگاهیم که این خطا فلان مجازات را و در مورد بحث ما اعدام در پی دارد، وقتی آن خطا را مرتکب شدیم، دیگر هیچ جور بحثی نمیماند که آی آقا مجازات اعدام اشتباه است و نباید اعدام کنید و فلان و فلان. اینطور مواقع اغلب هم کار به جایی نمیرسد و دقیقا قضیه همان رسیدگی به حساب است قبل از آنکه به حسابمان برسند! از قبل در آرامش بحثش را میکشیدید وسط تا درباره اش مذاکره کنیم نه آنکه بیایید و فوران احساسات و درد و رنج و غم و اضطراب و ترس را چاشنی بازی کنید و هر کسی بخواهد از این آب گل آلود ماهی بگیرد.
شاید در نظر وقتی از همان نگاه کلی ببینیم بگوییم ما نباید به خاطر عمل کشتن، یک نفر را بکشیم چون فعل همان است و اعدام هم همان قتل است اما وقتی دقیق تر نگاه کنید میبینید ما واقعا به خاطر عمل قتل نیست که کسی را اعدام میکنیم بلکه همانطور که گفتم به خاطر قانون شکنی که مرتکب آن شده و از پیش در مورد عاقبت عملش به او هشدار داده شده است جانش را میگیریم.
همچنین این ساده ترین راه است. مگرنه؟ هرچه که مانع به نظر آمد و خلاف نظرمان بود را از سر راه برداریم.
آن سمتی هم نمیروم که بگویم اصلا ما که باشیم که برای زندگی بقیه قانون گذاری کنیم و این حرف ها بلکه میخواهم همین قوانینی که تا به امروز بوده و رشد کرده را بررسی کنیم. بهزاد نامی، تصویر جالبی از موقعیت به من داد. در ذهن خودتان شیوه های مجازاتی که در طول تاریخ انسان بر هم نوع خودش اعمال کرده را در ذهن بچرخانید، بستن به توپ، گردن زدن، قطعه قطعه کردن، پرتاب از ارتفاع، پختن، سوزاندن و... امروز اما اینقدر تنوع وجود ندارد و حداقل میشود گفت تا حدودی زجرکش کردن و اعمال وحشیانه برای اعدام منسوخ شده است و تعداد قابل توجهی از کشور ها هم در قوانینشان اعدام را قانونی نمیدانند.
وقتی درباره تغییر در طی زمان صحبت میکنیم، احتمالا درباره چیزی صحبت میکنیم که آنرا تکامل مینامیم. احتمالا این نتیجه رشد عقلانی و اخلاقی بشر است که در مجازات هایش دل رحم تر شده است.
لارنس کالبرگ دیدگاه جالبی در مورد اخلاق و رشد اخلاقی دارد و البته مثال های جالبی هم در این باره میزند. کالبرگ رشد اخلاقی انسانها را در شش مرحله طبقهبندی میکند و رشد اخلاق را موازی با رشد روانشناختی آنها میداند. نه آنکه بخواهیم تائیدی بر نظر او داشته باشیم اما کالبرگ چند معما و شاید بهتر باشد بگوییم داستان طرح میکند و در ادامه از شما سوال هایی میپرسد و از روی پاسخ های شما رشد اخلاقی شما را میسنجد.
همسر آقای هینز در اثر نوع خاصی از سرطان روبه مرگ بود. پزشکان معتقد بودند داروی جدیدی ممکناست نجاتشدهد. این دارو توسط داروسازی محلی کشف شدهبود. هینز بهشدت سعیداشت مقداری از آنرا خریداریکند. اما داروساز دهبرابر پولی که برای دارو هزینه کردهبود، طلبمیکرد. این خیلی بیشتر از مقداری بود که هینز میتوانست تهیهکند. هینز پس از دریافت کمکهایی از دوستان و خانوادهاش، تنها توانست نیمی از پول را فراهمآورد. او بهداروساز گفت همسرش درحال مرگ است. و درخواستکرد یا دارو را به او ارزانتر بفروشد یا بهوی اجازهدهد مابقی پول را بعداً بپردازد. داروساز پیشنهاد هینز را رد کرد و گفت دارو را کشفکرده و میخواهد از آن پول بهدست آورد. شوهر که از نجات جان همسرش فروماندهبود، شب بعد بهزور و غیرقانونی وارد داروخانه شد. و دارو را دزدید.
حال شما باید ببینید در این داستان از نظر شما چه کسی گناهکار است و باید مجازات شود؟ آیا هینز باید دارو را بدزدد؟ اگر فرد بیمار یک شخص غریبه بود تغییری در این رخداد ها پیش میآمد؟ اگر زن فوت میکرد، داروساز باید دستگیر میشد؟
شش مرحله رشد اخلاقی کالبرگ، به مرور پیشرفته تر و اخلاقی تر میشود تا آنجا که در مرحله نهایی رشد اخلاقی، فرد این آمادگی را خواهد داشت که برای دفاع از اصول اخلاقی خود و مفاهیمی چون عدالت و حقوق بشر و برابری، بر خلاف روند جریان جامعه پیش رود حتی اگر مجرم شناخته شود. پر بی راه هم نمیگوید. قوانینی برای آسایش زندگی بشر تدوین شده است و اگر خود این قانون موجب سلب آسایش و حیات یک انسان شود پس احتمالا یک جای کارش میلنگد.
من میگویم بیایید ببینیم وقتی کسی مرتکب قتل یا هر عملی میشود که در ازایش مجازاتش میکنیم، ببینیم علت این مجازات چیست و چه آسیبی به بشر زده است؟ یک نفر را از میان جمعیت بشری کم کرده است؟ فکر نمیکنم این دلیل قانع کننده ای برای مجازات یک فرد باشد. باید ببینیم آن فرد که از میان جمعیت کم کرده است، میتوانست چه خدماتی به بشریت بدهد. فکر میکنم اعدام به خاطر خطرناک و آسیب زننده شناخته شدن مجرم، به عنوان سریع ترین و آسان ترین راه برای مجازات انتخاب میشود و میتواند جایگزین هایی داشته باشد. به جای حذف جریان خطرناک، چرا این جریان حیات را اصلاح نمیکنیم؟ پس فکر میکنید این روانشناس ها چه کار باید بکنند؟ اگر اصلاح این افراد ازشان برنمیآید و دوست دارند سمینارهای زندگی شاد و مثبت اندیشی به راه بیاندازند، بگویید بندوبساط ناکارآمدشان را جمع کنند و بروند خودشان را با یک عده خوشحال کور در یک جزیره دور افتاده حبس کنند و چشمشان را بروی حقایق ببندند.
روانشناس ها را هم که به جزیره ای دوردست تبعید کردیم؛ بدون آنها هم میتوانیم زنده بمانیم نگران نباشید صد ها سال بدون آنها زندگی کردیم. تنها کاری که باید برای این اعدامی ها بکنیم آن است که آنها را در خدمت بشریت بگیریم. مگر نه آنکه آنها به بشریت آسیبی وارد کرده اند؟ خب بگذارید جبرانش کنند. خدمت اجباری به بشریت، مجازات خوبی است. نمیدانم چطور اما انسان امروز خیلی کارها میتواند بکند تا برای باقی انسان ها مفید باشد. یادم هست در اخبار جایی دیدم در برزیل مجرمان میتوانستند در ازای خواندن کتاب، از محکومیت خود کم کنند. خواندن یک طرف، شاید بتوانند بنویسند. شاید بتوانند زباله هایی که باقی انسان هایی که در طبیعت رها میکنند و مجازاتشان نمیکنیم را جمع کنند. مطمئن نیستم درست باشد اما بگذارید کار کنند. حداقل اگر میکشیدش، از این کلیشه های باستانی و نمادین استفاده نکنید. بگذارید مرگشان خدمتی به بشریت کند. از خون و اعضای بدنش استفاده کنید یا برای تحقیقات علمی از مرگشان استفاده کنید.
فکر میکنم آخرش باشد!