یکی دیگه

یکی از هم جریانی ها

مُنسی

۵ دیدگاه

کمی گیج شده بودم. آخه همه چیز طبیعی به نظر میرسید و مشکل خاصی هم نبود. اصلا اینکه مشکل من نبود! مشکل دیگران بود. بقیه نمیتونستن من رو به یاد بیارن. پس چرا من باید میومدم پیش دکتر و چرا  دکتر هم میگه من بیمارم؟
با همین سوال ها در ذهنم درگیر بودم که فکر کنم دکتر از چهره مبهوتم متوجه شد که گیج شدم و شروع کرد به توضیح دادن.

پاییز

۲ دیدگاه

بوی آمدنت را روى صورتم حس کردم روی شانه هایم و زیر یقه های بالا زده رو گردنم
صداى پایت را کنار قدم های خیسم میشنیدم
رنگ تو نارنجی بود، رنگ غروب، رنگ تنهایى
با آمدنت همه جا رنگ سکوت گرفت
با صدای پای تو گونه های سنگفرش خیابان تر شد
شاید آسمان را یاد خاطره ای انداختی
خاطره ای دور، گمشده پشت کوهی از فراموشی
بوی گذشته را میدهی بوی اولین نقاشی
قطره هایت پهنای آسمان را یاد میداد
جایگاهم روی لکه اى روی صفحه نقاشی کیهان

روان پژوه و بدترین نویسنده این حوالی ام
خاطرات بودنم را مینویسم
هرچه باعث شود بیاندیشم را دوست دارم
yekidie