یکی دیگه

یکی از هم جریانی ها

خاطرت صدا ندارد

۱ دیدگاه

چشمانت در خاطرم ماند
انگشت هایت میان انگشت هایم
طعم بوسه هایت
بوى زندگی میدادی
رفتی
اما تو را یادم هست
هنوز سرشار از تو ام
در خاطراتم بودن هایت را مرور میکنم
همه نگاه هایت را
همه حرکاتت را
همه بودنت را
اما جایی نیستی
آری
خاطرات صدا ندارند
صدایت یادم انداخت نیستی
جای خالی صدایت را شاید گیتار چوبی قدیمی پر کند
اما جای خالی چشمانت...

آلبوم

۰ دیدگاه

توی طبقه پایین کتابخانه نشسته بود.
طبقه اول کتابخانه
تقریبا جایی که اگر کسی میخواست از اونجا چیزی برداره، باید مینشست.
مدتھا بود کسی سراغش نیامده بود.

روان پژوه و بدترین نویسنده این حوالی ام
خاطرات بودنم را مینویسم
هرچه باعث شود بیاندیشم را دوست دارم
yekidie