اطراف را که نگاه میکرد ھیچ نمیدید
ھرچند تعریفی که از ھیچ داشت متفاوت بود برایش ھیچ واقعا ھیچ بود اگر حرفش میشد احتمالا ھیچ
سیاه میبود.
اما اونجا سفید بود.
با خودش فکر کرد شاید این ھمه چیز است.
آخر این رنگ ھا برایش از قبل تعریف شده بود و اگر ھیچ سیاه است، پس حتما سفید ھمه چیز است!
داشت از موضوع اصلی دور میشد.
اصلا اینجا کجاست؟ چرا ھمه جا سفید بود؟ سفید که نه شبیه نور بود.
ھیچ دیواری نبود در واقع ھیچ چیزی نبود و فقط فضایی بود سرشار از نور. نورسفید!