یاد حیاط مدرسه افتادم.
فکرش را بکن یک محوطه باز که تعداد زیادی از دانش آموز های هم سن و سال خودت اطرافت رو پر کردن. همیشه سر و صدا و شلوغی هاشون بود. همیشه درباره موضوع بوفه مدرسه و خوراکی خوردن ها حرف زدیم.
درباره بازی هایی که انجام میشد هم حرف زدیم.
چیزی که باعث شد دربارش بنویسم، یک جریان بزرگ از تفکر و بستر همراهی بود که فکر نمیکنم دیگه جایی بشه تجربه اش کرد.