چشماشو که باز کرد نوری ملایم از پنجره به صورتش میخورد.
کمی چشم ھاش رو تنگ کرد.
برگشت و ساعت رو از روی موبایلش نگاه کرد.
چند تایی ھم پیام داشت.
با چشمای تنگ کرده و ابرو ھای توی ھم رفته پیام ھاش رو بررسی میکرد.
چشماشو که باز کرد نوری ملایم از پنجره به صورتش میخورد.
کمی چشم ھاش رو تنگ کرد.
برگشت و ساعت رو از روی موبایلش نگاه کرد.
چند تایی ھم پیام داشت.
با چشمای تنگ کرده و ابرو ھای توی ھم رفته پیام ھاش رو بررسی میکرد.
نفس نفس میزد
با سرعت به دنبالش میدوید.
ھرچه سریعتر میدویید اون ھم سرعتش رو بیشتر میکرد.
بین جمعیت گیج شده بود.
فقط تلاش میکرد نه عقب بیوفته نه گمش کنه.