دیروز شاهد یک دزدی بودم.
دختر نوجوونی در حالی که احتمالا مشغول پیام دادن به دوستش و تقریبا تمام حواسش به گوشی بود، داشت از خیابون رد میشد که یک موتوری توی مسیر معمول خودش، پیچید داخل خیابون و لحظه ای که از جلوی دختر رد شد، اونی که عقب نشسته بود، گوشی دختر رو گرفت و رفت.
این لحظه، از تمام لحظه ها عجیب تر بود، چون دختری که اونقدر مبهوت گوشیش بود، حالا چند ثانیه ای فقط داشت به دستش که دیگه گوشی توش نبود نگاه میکرد؛ طوری که انگار به نوعی هیپنوتیزم شده بود.
تازه بعد از گذشت چند ثانیه سکوت، صداش در اومد: " عه! عه! ... گوشیم...! گوشیـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــم...!"
دقایق عجیبی بود. خود من با اینکه ناظر این قضیه بودم، تا زمانی که نگفت عه گوشیم، اصلا متوجه نشدم که اون موتورسوار، دزدی کرده و جالب تر اینکه بعد از اینکه اون دختر صدا زد گوشیم، نه خودش دیگه کاری میتونست بکنه و نه دیگران. از این گذشته جالب تر این بود که هیچکس، به معنای واقعی هیچ کس و هیچ چیز از چرخه حرکت طبیعی خودش که پیش از صدای دخترک داشت، تغیری نکرد. یعنی انگار همه در حال قدم زدن در یک مسیر مشخص و مشغول یک کار مشخص بودن و وقتی دخترک صدایش درومد، بازهم در همین مسیر، بدون لحظه ای مکث ادامه دادن.
خود من هم از این جمعیت مستثنی نیستم.
بیشتر از همه دو مورد عصبی ام کرد.
اولین مورد اینکه به نظرم تازه خیلی دقیق و عمیق احساس کردم که اصلا اینطور دزدی، امری خیلی بدیهی و دم دستی شده و خیلی راحت و سریع و حتی بدون برنامه ریزی اتفاق میوفته و اصلا لازم نیست که دزد باشی، چیزی که درباره این موتور سوار مطمئنم این بود که اصلا برنامه ای برای این دزدی نداشتن و فقط توی مسیر، وقتی از جلوی دخترک رد شدن، اون گوشی توی ارتفاع مناسب و نزدیک دست کسی که اون عقب نشسته بود قرار داشت و خب اونم با خودش گفت: " عه یه گوشی!" و برداشت و رفت. همینطور اونقدر مطمئنم این دزدی، بدون هیچ برنامه ریزی بود، که میتونم بگم راننده موتور خودش هم بعد از چند دقیقه یا حداقل زمانی که دخترک گفت گوشیم، فهمیده که دوستش گوشی دزدیده!
توصیه ها برای پیشگیری از دزدیده شدن گوشی، کم نیست و البته امور کوچیک و ساده ای هم هست، مثلا توی خیابون و مکان های عمومی سعی کنید گوشی دستتون نگیرید (مکان های شلوغ یک جور دزد هست و مکان های خلوت هم یک جور دیگه) ، وقتی با هندزفری دارید موسیقی گوش میدید، صدای اون رو کم بزارید تا متوجه نزدیک شدن افراد و موتوری ها بشید، گوشی و وسایل مهمتون رو جای مناسبی قرار بدید، مثلا داخل جیب هایی از کیفتون که دسترسی بهش مشکل تر باشه، داخل اتوبوس و مترو سعی کنید کیفتون رو جلوی خودتون بزاید تا بهش دید داشته باشید و... (اگه چیزی به ذهنتون اومد بگید!)
برای پیگیری تلفن همراهتون بعد از گم یا سرقت شدن از طریق اپراتور های ایرانسل و همراه اول و سامانه همیاب انگار میتونید درخواست پیگیری کنید. در نظر داشته باشید که برای ثبت سرقت و درخواست پیگیری، در هر صورت، باید کد IMEI تلفن همراهتون رو داشته باشید.
ایرانسل
همیاب
برای پیدا کردن کد IMEI گوشیتون هم میتونید کد *#06#
رو بزنید. (فکر کنم بد نباشه یه جایی این کد رو داشته باشید همیشه.)
دومین مورد که عصبی ام کرد، نگاه دخترک بود. خیابون تقریبا خلوت بود و دم دست ترین آدم بهش، غیر از مادرش و احتمالا برادرش که پشت سرش بودن، من بودم و برگشت و موقع گفتن "گوشیم" به من نگاه کرد. یه جور حالت که انگار کمکی از من میخواست. اون لحظه نمیدونستم چیکار میتونستم بکنم. البته همین الان هم نمیدونم چه کاری از من برمیومد. چون موتوری که رفته بود و یادمه نگاه هم که کردم، موتورش پلاکی هم نداشت. و اما از اینجا ناراحتم که چطور شد که هیچ عکس العمل و هیچ واکنشی نداشتم حتی در نوع نگاهم و چهره ام هم تغیری اتفاق نیوفتاد. خیلی سرد و یخ زده، بدون کوچیک ترین همراهی با اون شخص و موقعیت پیش اومده.
نمیدونم چه میشد کرد. با خودم سناریو های مختلفی چیدم. مثلا بر فرض مثال اگه میدوییدم و به موتوری میرسیدم، خب بعدش چی؟! اصلا میرسیدم و اونا هم وایمیسادن اون وقت چی؟! یا اصلا اونا واینمیسادن، با چیزی تعادلشون رو به هم میزدم و میوفتادن، بعدش چی؟! نمیدونم اون لحظه ها بیشتر توی ذهنم قوانینی بود که هرگونه آسیب زدن به افراد حتی دزد خانه رو، محکوم میکنه و حتی یادآوری همینکه دعوا و دریافت دیه، خودش نوعی از دزدی جدید به حساب میاد! اصلا از اون بدتر، آسیب دیدن و چاقو خوردن به خاطر یک گوشی، خیلی معقول نمیومد توی ذهنم! نمیدونم این پسرک نوجوون پونزده ساله "علی لندی" توی این موقعیت مثل ما رفتار میکرد؟ اصلا به چیزهایی که من فکر کردم فکر میکرد؟ یا نه فقط میرفت تا کاری انجام بده؟ نمیدونم کمترین کاری که میتونستم برای اون فرد آسیب دیده توی اون موقعیت بکنم چی بود. اما مطمئنم کمترین کار، کاری که من کردم نبود. کار من در واقع هیچی نبود در حقیقت اون لحظه از یه دونه آجر هم کمتر به درد بخور بودم!
و نهایت اینکه سوالی که برام پیش اومد این بود که واقعا کمترین کاری که میشه کرد تا فقط از هیچ کاری نکردن دور بشیم چیه؟
یاد یک سری مطالعه های پرت و پلا که قبلا در مورد فیلیپ زیمباردو و ازمایش زندان استنفورد که به خاطرش معروف شده بود، افتادم. آقای زیمباردو یک سری تعاریف در مورد قهرمان بودن و قهرمان ساختن داره و یک پروژه ای هم در واقع راه انداخته بود که البته هنوز هم در جاهای مختلف جهان در حال فعالیته به اسم پروژه تصویر سازی قهرمانانه (HIP) که به این موضوع میپرداخت که چطور میشه در زندگی های روزمره، قهرمان بود و چطور میشه افراد رو از این حالت غیرفعال خارج کرد. یا به عبارتی:
تعریف اغلب ما از یک قهرمان کسی است که حاضر است شغل، سلامت و حتی جان خود را به خطر بیاندازد تا به کمک دیگرانی برود که به آن نیاز دارند ، یک ارزش اخلاقی را حفظ کند یا به عنوان فردی روشنگر، از یک کلاهبرداری یا فساد پرده برداری کند. در هر فرهنگی، این افراد در اقلیت قرار دارند و به یک موقیت یا رویدادی خاص نیاز دارند تا عمل قهرمانانه ای انجام دهند.
پروژه ی هیپ موفق به خلق یک برنامه ی آموزشی جدید شد، که با شناخت خود از طبیعت انسان و ارائه ی مجموعه ای از الگو ها و دانش روانشناسی اجتماعی در شش زمینه، زیر ساخت ذهنی لازم را برای دانشجویان خود فراهم می آورد تا به پیشکاران موثر تحول مثبت اجتماعی تبدیل شوند.
توی تهران یک مرکز مشاوره ای هست که قبلا از همین جناب، مجوز برگذاری چنین دوره ای رو گرفته که البته من نه تایید و نه رد میکنم فعالیتشون رو و اصلا نمیدونم الآن فعالیتی دارن یا نه.... (اگه شما میدونید بگید!) اینجا
وبسایت اصلی HIP
خواستم اینجا در مورد این پروژه بیشتر حرف بزنم اما فکر کردم بعدا کامل تر و دقیق تر توی یک مطلب دیگه بازش کنم بهتره.
پس بازم به احتمال زیاد ادامه دارد...!