یکی دیگه

یکی از هم جریانی ها

گل قالیچه

۲ دیدگاه

آخر ھفته بود.
میدونست که احتمالا امروز باید بدو بدو ھای بچھ ھا و ریختن پوست میوه و تخمه و شاید لیوان چای یا آبمیوه رو تحمل کنه!
ھمینکه زیر فشار قدم ھای مھمان ھا میماند برایش عذاب آور بود حال توی ھمین وضعیت فکرش را بکن جوراب بعضی ھاشون ھم بود میداد.
آخر گناه اون چی بود؟
نمیدونست!
صدای زنگ به صدا در اومد.

روان پژوه و بدترین نویسنده این حوالی ام
خاطرات بودنم را مینویسم
هرچه باعث شود بیاندیشم را دوست دارم
yekidie