یکی دیگه

یکی از هم جریانی ها

پاییز

۲ دیدگاه

بوی آمدنت را روى صورتم حس کردم روی شانه هایم و زیر یقه های بالا زده رو گردنم
صداى پایت را کنار قدم های خیسم میشنیدم
رنگ تو نارنجی بود، رنگ غروب، رنگ تنهایى
با آمدنت همه جا رنگ سکوت گرفت
با صدای پای تو گونه های سنگفرش خیابان تر شد
شاید آسمان را یاد خاطره ای انداختی
خاطره ای دور، گمشده پشت کوهی از فراموشی
بوی گذشته را میدهی بوی اولین نقاشی
قطره هایت پهنای آسمان را یاد میداد
جایگاهم روی لکه اى روی صفحه نقاشی کیهان

در جهت زندگی

۲ دیدگاه

پایان تمام رخداد هاى شیرین که در زندگی از آنها بهره نبردیم هرروز قابل لمس و مشاهده است و زندگی در مسیری که پایان آن از پیش مشخصا پرتگاه است میطلبد که در طول این مسیر برای خود وسیله ای برای صعود کردن و پریدن از لبه آن پرتگاه فراهم آوریم تا شور پریدن از لبه زندگی را که غالبا انسان ها خود را از این لذت محروم میکنند را لمس کنیم.
از این رو لذت بردن از مسیر پیش رو و مناظر مختلف آن راه حلی برای سعادت و خشنودی است. گاه مناظری سرسبز و درختان پربار و صدای نغمه پرندگان و آب روانی که لابه لای سنگ ها و درختان مسیر خود را به موازات مسیر ما طی میکند اما گاه این رود کوچک انقدر باریک و کم آب میشود که دیگر نمیتوان از آن لذت برد و باید خُلقیات خود را با طبیعت جدید پیرامون خود تغیر دهیم تا بتوانیم با ارامش زندگی کنیم از این رو از این کویر بی آب و علف که هیچ پرنده ای جز شکارچیان و لاشخوران اینجا زندگی نمی کنند باید از همان خصیصه اصلی آنها لذت برد یعنی صبر و قدرت. بدین شکل که برای بقا باید سخت تر تلاش کرد و فرصت هارا غنیمت شمرد.

روان پژوه و بدترین نویسنده این حوالی ام
خاطرات بودنم را مینویسم
هرچه باعث شود بیاندیشم را دوست دارم
yekidie