یکی دیگه

یکی از هم جریانی ها

پشت پلک هایم

از پنجره به بیرون که نگاه میکنم دیوار سیمانى پشت ساختمان روبرویى رامیبینم.

روى دیوار سیمانى پشت ساختمان روبرویى، شب را میبینم.

رنگ شب، آبى پررنگ سردی است و من آنقدر به کنج این تاریکى نگاه کرده ام که چشمانم به سکوت عادت دارد.

نمیدانم تا به حال جایى بوده اى که ندانى چشمانت باز است یا بسته اما در این نقطه از سیاهى، تصاویر پشت پرده ذهنت را میبینى.

مطمئن نیستم پشت پلک هایم را میدیدم یا دیوار سیمانى پشت ساختمان روبرویى

سما نویس
۰۴ آبان ۱۳:۴۸
الان اگر بکم چشم ها را باید شست و ادامش...خیلی ننر جواب دادم؟

پاسخ :

هوم نه اتفاقا اونجوری ام میشه :)
کنت ویلیام
۰۲ آبان ۲۲:۳۲
یه پنجره باید فقط رو به یه تپه ی سبز باز بشه.وگرنه تمام پنجره ها حیف شدن

پاسخ :

شهر ها...
ما حیف شدیم!
Haa Med
۰۲ آبان ۰۰:۰۳
"مطمئن نیستم پشت پلک هایم را میدیدم یا دیوار سیمانى پشت ساختمان روبرویى".
هر دو سیاه هستن.

پاسخ :

هردو خشک و بی حس
از دیوار سیمانی انتظارى نیست
اما وقتى دیگه اشکی نیست...
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
روان پژوه و بدترین نویسنده این حوالی ام
خاطرات بودنم را مینویسم
هرچه باعث شود بیاندیشم را دوست دارم
yekidie