چای سیاه پررنگش را تمام کرد و سیگارش را روشن کرد. هیچوقت نفهمیدم بعد از چای، سیگار میچسبد یا بعد از سیگار، چای؛ به هر حال هر دو امر در جریان بود. پشت چرخ خیاطی اش نشسته بود و به یک نقطه از دیوار مغازه اش خیره نگاه میکرد، صدای گوینده خبر از تلوزیون کوچک 14 اینچ که بالای مغازه کوچکش وصل کرده بود می آمد.
- آغاز احداث هفده پردیس سینمایی در شهرهای فاقد سینما در جهت افزایش تماشاگران و بالا بردن فرهنگ جامعه...
سرم را برگرداندم به سمتش و با پوزخندی گفتم: اینها اصلا نمیدونن مردم سینما نمیرن! اصلا همین هزینه هارو میدادن چند تا فیلم درست حسابی میساختن، مراجعه به سینما هم بیشتر میشد. مشکل فرهنگ جامعه ما که اصلا سینما نیست، مردم کتاب نمیخونن اصلا سینمامون مگه فیلم فاخری هم میسازه که باهاش بخواد فرهنگ جامعه...
وسط حرفم میپره و میگه: تا به حال دقت کردی که انسان چرا زنده اس؟
-منظورت رو نمیفهمم.
به تکه پارچه های روی میز کارش اشاره کرد و گفت: این تیکه پارچه هارو ببین؛ یه مشت پارچه است که همینطوری برای کسی ارزش خاصی نداره. تا همین جا که رسیده کلی راه گذرونده پنبه بوده و نخ شده و بعد که شکل پارچه گرفته رنگ شده و کلی کار دیگه تا همین جا برسه. اینجا هم که رسید تکه تکه های مختلف میبرمش و اون تکه هارو به هم وصل میکنم تا شبیه بشه به چیزی که بهش میگیم لباس. لباسی که شکلش، شکل اندام انسان است. واقعا انسان چه نیازی به لباس داره؟ ما همیشه سعی کردیم خودمون رو از اصل و طبیعت خودمون دور کنیم و نه، شاید به جای اینکه خودمون رو با شرایط طبیعت سازگار کنیم، طبیعت رو با خودمون سازگار کنیم. ما تمام قوانین طبیعت را زیرپا گذاشتیم تا شاید زندگی بهتری داشته باشیم. درحالی که با تمام این مسائل کوچکی که برای بهتر شدن زندگی ایجاد کردیم، یک دغدغه به تمام دغدغه های اصلی زندگی خودمون اضافه کردیم. من بهت میگم که یه شامپانزه، از من و تو زندگی خیلی بهتری داره.
برای همین لباسی که به تن داری، خیلی افراد دغدغه داشتن. از دغدغه مشکل کم آبی که کشاورز در مزرعه پنبه اش دارد بگیر تا دغدغه و درگیری ذهنی که موقع تن زدن لباس داری تا مطمئن بشی اندازه ات هست یا نه!
درب مغازه با یک صدای ناله ای باز میشود و مردی داخل میشود و میگوید: سلام، این شلوار ما آماده شد؟
آخرین نفس را از سیگارش میگیردم و ته مانده سیگارش را در همان لیوان چای خاموش میکند و با لبخند میگوید: تازه وقتی مطمئن شدی اندازه ات هست، وقتی میری پیش دوستات بعضی ها خوششون میاد و بعضی ها نه.