گاهی اوقات برای اینکه چرا چیزی رو توضیح نمیدم یا اینکه چرا سکوت میکنم، با دیگران دچار مشکل میشم.
موضوع اصلی در واقع اینه که برای توضیح بسیاری از چیزها لازمه تا یک سری پیشنیاز ها وجود داشته باشه و وقتی اون پیش نیاز ها وجود ندارن، گفتن من هم چیزی رو تغیر نمیده و حتی شرایط رو بدتر هم میکنه چون از نظر دیگران حرف های تو چرند به نظر میاد.
میخوام بگم در رابطه با یک سری از رفتار ها و رخداد ها حدود بیست و دو سال طول کشیده تا درکشون کنم و خب حالا بعد از این همه سال زمانی که صرفش کردم، چطور باید توی چند تا جمله شرحش بدم؟
اصلا همین الان هم نمیدونم دارم چی میگم!
.
وبلاگم شده سرشار از مطالبی که حتی نیمی از من هم نیست و خودم هم خودم رو دیگه تایید نمیکنم.
ذهنم اونقدر از هجویات پر شده که نمیتونم بهشون نظم بدم و بیانشون کنم.
همه حرف هام شده پاره ای از من که من نیست و توان نشون دادن من رو نداره و همین!