من یکی بودم که خود نیست
نمیدانم
مثل یکی دیگه بودم یا که نه به کل یکی دیگه بودم
کتاب هاى سوخته و حنجره هاى بریده اى که همه یک چیز را ناله میکردند
کافى نیست
راهش نیست
همگان معنى صلح را میشناسیم
فریاد و بانگ صلح بیهوده است
گوش ها میشنود
چشم ها میبیند
هرروز میشنوند هرروز میبینند
هرروز شلیک میشوند