یکی دیگه

یکی از هم جریانی ها

میرویم یا رفته ایم

اینها نه تفکراتی علمی و نه فلسفی و نه حتی ادبی است. مشتی است چرندیات که در جهت تخلیه روانی نوشته شده است و احتمالا به شما چیزی هم اضافه نخواهد کرد! نگارش و ادبیاتش هم آنچنان به هم ریخته و ناموزون است که گاه شما را به فکر فرو میبرد که "چرا دارم اینهارو میخونم؟" با این حال، همینجاست! انتهایی هم ندارد.اصلا شاید پاسخ به این پرسش که این متن چیست را اینجا پیدا کردید.
این متن در ادامه این نوشته شده...


 میخواهم درباره تکامل خودساخته بگویم و انسانیت را به عنوان آخرین مرحله تکامل بیان کنم!

وقتی درباره انسان فکر میکنم، کلمات کلیدی زیادی به ذهنم میرسه؛ کلمات و جملاتی درباره جهان عادل، درباره تکامل، درباره قوانین، درباره جنگ، درباره عشق، درباره هر بهانه ای که انسان میتونه برای بودنش بیاره.
اونقدر به هم ریخته و آشفته است که نمیدونم اولش باید چی باشه و انتهاش به کجا برسم.
اما باید از یک جایی شروع کرد دیگه!

دیگه کمتر کسی هست که قوانین بنیادی طبیعت و زیست را نداند و حداقل از آن چیزی نشنیده باشد. به ساده ترین شکل میتوان گفت قانونش این است، هر موجودی که قوی تر باشد زنده میماند و هرکدام که ضعیف تر است از دور بازی حذف میشود.
حال برای تعریف این قوی و ضعیف صحبت ها داریم. تا همینجا بگوییم که همین فرمول در طی زمان قابل توجهی، باعث شده تا موجوداتی که امروز میبینیم با توانایی ها و قابلیت های برتر نسبت به گذشتگان خودشون باقی بمونن و نسل خودشون رو ادامه بدن.
برگردیم به همان تعریف های اول قوی و ضعیف. با استفاده از این کلمات، در توضیح و بحث درباره یک سری مسائل ابهامات و درگیری ایجاد میکنیم؛ پس بهتره تعریف صحیح و مشترکی از قاعده داشته باشیم تا با سوال هایی چون "قوی و ضعیف را چه کسی تعیین میکند؟"  روبرو نشویم. در واقع قاعده بر "سازگاری" استوار است و هر گونه ی زیستی که نسبت به شرایط زیستگاهش، سازگاری بیشتری داشته باشد، با احتمال بیشتری به بقای خودش و نسلش ادامه خواهد داد.

به انسان امروزی فکر کنید.
جایگاهی که در زمین دارد را تصور کنید. توانایی ها و ساخته هایش را در ذهن مجسم کنید. حتما میتوانید بگویید که قدرت در دست انسان است!
حالا برگردید به همین سه چهار میلیارد سال پیش.
اصلا اینقدر ها هم لازم نیست دور بشید. برگردید به کمتر از دو میلیون سال پیش؛ زمانی که شاید آتشی در دست داشتیم!
کمی برگردید نزدیک تر، فلسفه، زبان، پوشش، فرهنگ و تمدن...
انقلاب های صنعتی و عصر ماشین هم در ذهن خود بیاورید تا به امروز نزدیک تر شوید.

the city rises

امروز کدام موجودات اجازه بقا دارند؟
اگر از انسان بپرسید، تنها موجودی که برایش حق زندگی قائل میشود، خودش است. خود را گول نزنید، ذات موجودات زنده همین است که تنها برای بقای خویش تلاش کنند. اگر زمین به مرحله ای از نابودی برسد و قرار باشد انسان به سیاره دیگری برود تا بقای خود را در آن جا ادامه بدهد، فکر میکنید موجود زنده دیگری غیر از انسان را جز برای تامین نیاز های بقای خویش، با خود سوار فضاپیمایش میکند؟ این کار را فقط نوح میکرد!
انسان امروزی، بی رحمانه در حال بلعیدن تمام منابع زمین به نفع خودش است و هیچ احترامی برای دیگر جانداران قائل نیست. حتی در موارد زیادی، برای خودش و گونه خودش هم احترامی قائل نیست. شاید اینجا استفاده از کلمه "احترام" مناسب نباشد، خود آنچه فکر میکنید درست است را جایگزین کنید!

 دو مسئله دیگر!
اول آنکه این موجودات که تا به امروز از امتحان طبیعت پیروز آمده اند و به اینجا رسیده اند، اجازه بقا صرفا برای خودشان را دارند یا نه؛ بلکه به اینجا رسیده اند تا فقط به انسان ها خدمات بدهند؟ (راستش را بخواهید اول به جای کلمه انسان ها نوشته بودم ما اما پشیمان شدم)  شرط قوی و ضعیف تلقی شدن چیست و چه کسی باید معیار سازگاری را تعریف کند؟
دومین مسئله نیاز است. نیاز شاید تا چند میلیون سال پیش آنقدر پیچیده نبود و هرچیز لازم که بتوان امروز را به فردا رساند و صرفا زنده ماند تلقی میشد. امروز هم برای اغلب جانداران همین است. اما در مورد انسان به مرور زمان پیچیده شد و البته که هرروز پیچیده تر میشود و ما حتی نیاز های جدیدی را خلق میکنیم! اصلا درباره این موضوع، روانشناسان کارهای جالبی میکنند! نیاز های مختلفی را تعریف میکنند. امروز نیاز های انسان در حوزه های مختلف زیستی و فلسفی و اجتماعی و روانی و اقتصادی و سیاسی و... بیان میشوند.
در موقعیتی قرار گرفته ایم که گویی دیگر نه در طبیعت بلکه در نیازهایمان زندگی میکنیم و البته همین است که باعث میشود معیار سازگاری را هم خودمان تعریف کنیم.

گفتیم موجودات به خاطر سازگاری و برتری که در هر دوره از حیات از خود نشان داده اند، توانسته اند تغییر کنند یا باقی بمانند تا به اینجا برسند، اصلا از کلیشه ای ترین و ساده ترین مثال برای بیان سازگار شدن و باقی ماندن، استفاده کنیم. خرس قطبی!
بله. میدونم احتمالا آنهایی که قبلا در موردش بحث کرده اید یا خوانده اید، الآن یک لبخند زده اید یا چند سانتی متری از این متن فاصله گرفته اید و گفته اید ای بابا باز هم این قضیه!
حالا قضیه چیست؟ ساده و خلاصه اش آنکه خرس هایی که میشناسیم معمولا قهوه ای رنگ (یا سیاه و....) اند. اما اگر در قطب هم با همین موهای قهوه ای بودند، شرایطشان چطور بود و این خرس های قطبی چطور از آنها متمایز شدن؟ فرض کنید یک  خرس قهوه ای در قطب که هیچ  درخت و صخره و سنگیریزه و برگ و... ای نیست و همه چیز سفید است، بخواهد شکار کند. همان شکار را برای یک خرس قطبی با موهای کاملا سفید در نظر بگیرید. کدام یک موفق تر است؟
قطعا همان که بهتر استتار کرده است. به همین سادگی ممکن است محیط یک تعریف مشخص از برتری و قدرت برای شما بیان کند و باعث شود شما باقی بمانید یا نمانید. حال درمورد اینکه اولین خرس که موهایش سفید شده است و چطور ممکن است و اصلا مگر خرس های قطبی واقعا اینطور شده اند خرس قطبی، بحث نمیکنیم.
مثال های زیادی از تاثیر محیط بر ماندن یا نماندن یک گونه جانوری در یک اکوسیستم موجود است. موضوع ما اصلا زیست شناسی نیست و وارد اینجور دعوا ها نمیشویم! بحث ما بر سر آن چیزی است که ما یعنی انسان ها را از دیگر موجودات متمایز کرده است. قطعا انسانی که نه قدرت فیزیکی آنچنانی دارد و نه دندان و ناخن منحصر به فردی و نه حتی پوست و موی مقاومی در برابر سرما و گرما و فشار و نه بینایی و شنوایی و بویایی قدرتمند، باید یک عامل پیچیده تری نسبت به باقی اینها داشته باشد.
آن چیست؟ آگاهی؟ ابزارسازی؟ تفکر؟ دوپامین؟
هرچه که شما اسمش را میگذارید و میتوانید تعریفش کنید. همه اشان سرانجامش آن شده است که میبنید، نشسته است و خیره شده است به یک صفحه نمایش نوری و در داخل آن تصاویر و نوشته هایی میبینید و میخواند و تحلیل میکند و مینویسد و غالبا هم کاری نمیکند! کاری هم اگر بکند احتمالا به نفع این طبیعت و باقی جانداران نیست!
ما میگوییم این انسان توانسته پیشرفته تر از دیگر موجودات فکر کند و با کمک همین قابلیت، توانسته بقای خود را حفظ کند و هر موجود دیگری سر راهش باشد را کنار بزند و بعید است به این سادگی ها کنار برود!
اصلا آنچنان این برتری برایش خوشایند بوده که همین برتری، خود دچار مشکلش میشود. طبیعی است که وقتی در یک محیط شرایط برای زیست مناسب و کافی باشد، جمعیت موجود زنده در آن محیط به سرعت افزایش پیدا میکند و آنقدر ادامه پیدا میکند تا آن محیط دیگر نتواند نیاز های آن موجود زنده را تامین کند و آن موجودات دچار مشکل در برطرف کردن همان نیاز های ابتدایی اشان میشوند و به مرور دوباره آنقدر از جمعیتشان کاسته میشود و ضعیف تر هایشان میمیرند و قوی تر ها باقی میمانند تا این جمعیت به یک نقطه تعادلی بازگردد و البته گاهی شرایط آنقدر بدتر است که محیط آنچنان در تامین منابع برای این جمعیت ناتوان شده است که ناگهان به کل، گونه را پس میزند و اینجاست که انقراض رخ میدهد. همین است که انسان پیش از آنکه وضع به این نقطه برسد، به دایره لغاتش، مفهوم کنترل جمعیت را اضافه میکند و تلاش میکند تا منابع را با جمعیت همسان کند تا بتواند این تعادل زیستی را ایجاد کند. اما معمولا این سیاست مداران هستند که از این کلمات استفاده میکنند و معمولا هم تعریفشان از منابع و نیاز، همان نیاز ها و منابعی است که مربوط میشود به قدرت اقتصادی و سیاسی اشان. و معمولا خود طبیعت به کمک انسان می آید تا این جمعیت را به ثبات برساند. عواملی مثل بیماری های بزرگ و جنگ راهکار هایی است که تا امروز جمعیت انسان ها را به خوبی کنترل کرده است.
بیاید بیشتر زیستی صحبت کنیم و چند دقیقه ای معیار های اخلاقی که در ذهن داشتید را خاموش کنید. (نمیگویم بیاندازیدش دور، فقط چند دقیقه ای به حالت استندبای بگذاریدش!) فکرش را بکنید انسان ها در جهانی زندگی کنند که درمان تمام بیماری ها را در دست دارند و هیچکس از بیماری نمیمیرد یا حداقل بیماری فراگیر نمیشود تا جمعیت انسان ها را کاهش دهد و همچنین تصور کنید جهانی بدون جنگ و در صلح کامل دارند و هیچ انسانی، انسان دیگری را نمیکشد. سرزمین های سرسبز و بزرگ، رودخانه های پرآب و کشاورزی های پر رونق چقدر دوام می آوردند؟ اگر انسان جمعیتش را کنترل نکند و به همین شکل که امروز از منابع استفاده میکند، چقدر طول میکشد تا عاقبتش بشود انقراض؟ من میگویم بیماری ها و جنگ ها، با تمام آن درد ها و آلودگی ها و خون ها، انسان را نجات داده است. حتی گاهی جنگ از بیماری ها هم بهتر عمل میکند. چون شرایط جنگ معمولا بیماری هایی را نیز با خود در پی دارد و همچنین وقت جنگ که میشود، با کمی هیجان انسان خود با خوشحالی به کام مرگ میرود! اما در مورد بیماری نه! انسان همیشه در برابر این لطف طبیعت مقاومت کرده است. به محض اینکه بیماری فراگیر جدیدی گریبان انسان را میگیرید، انسان ها به تکاپو می افتند تا هر طور شده بقای خود را حفظ کنند! وقتی راه حل و واکسنش را هم پیدا کردند، اول به پیر تر ها و ضعیف تر ها میزنند! میبینید دقیقا برعکس قواعد بنیادی طبیعت است! اما احتمالا اخلاقی است!

انسان امروزی به جایی رسیده است که برای طبیعت هم تعیین تکلیف میکند. هرجا که طبیعت بر علیهش باشد، تغییرش میدهد. سردش باشد لباسی میپوشد تا خود را گرم نگه دارد، لباسش را هم از باقی جانوارن میگیرد جانور دیگری را میکشد تا با پوستش پالتویی ببافد. دوست نداشتم خیلی وارد این مرحله بازی بشم اما خواستم تاکید کنم پوشش انسان از هر فرمولی که حساب کنید در این طبیعت به نوعی دستکاری محسوب میشود! وقتی مثال میزنم که انسانی خرسی را کشت و با پوستش یک پالتوی گرم برای خودش ساخت (تازه اگر فرشش نکرده باشد!)، در ذهن خیلی ساده این موضوع که انسان بی رحمانه برای تامین نیاز خودش باقی موجودات را نابود میکند نقش میبندد اما فکرش را نمیکنیم که همین لباس هایی که بر تن داریم چطور به دست آمده اند. شاید در طی مراحل تولید شدن این لباس، حیوانی مستقیما کشته نشده باشد، اما شما تمام مراحل تولید شدن آن چیزی که بر تن دارید را مرور کنید و ببینید چند موجود زنده را صرفش کرده اید. از اینها گذشته، انسان نه تنها به کمک ابزار (در اینجا پوشش)، به سازگاری با محیط میرسد، بلکه بسیاری اوقات حتی طبیعت و محیط اطراف خودش را تغییر میدهد تا به سازگاری برسد. در همان مثال سرما، انسان اگر به جای خرس، چوب و درختی در نزدیکی اش باشد، اول درخت را خرد میکند بعد با کمک چوب هایش آتشی درست میکند تا محیط را گرم کند. این تغییر در محیط را در رفتار انسان، در ابعاد بسیار بزرگ تر هم میتوانیم ببینیم.
دیگر به جای آنکه خود را با محیط سازگار کند، محیط را با شرایط خود سازگار میکند.

اما اینطور نمیماند! مشکل انسان هم دقیقا این است که رقیب درستی انتخاب نکرده است. چون رابطه اش با رقیبش علت و معلولی است. وجود انسان به همین طبیعتی وابسته است که احاطه اش کرده است. اصلا طبیعت که منقرض نمیشود! انسان شاید بتواند محیط زیست خودش را منقرض کند اما طبیعت را نه! تعریف طبیعت شبیه به همان تعاریفی است که از خدا دارید. همیشه هست. حال یک زمان سرشار از اکسیژن و یک زمان سرشار از متان! شاید زمانی خاکی باشد شاید زمانی آبی. شاید سرد شاید گرم. شاید هایم همه در ابعاد زمینی اند. این شاید ها میتواند در تمام حالات ممکن باشد، تمام شرایطی که در سیارات و کهکشان های دیگر وجود دارد را در نظر بگیرید، هر کدام خود بخشی از طبیعت است. انسان واقعا با چه چیز در جدال است؟

واقعیت این است که انسان در حال نابود ساختن خود و تمام چیز هاییست که تا به امروز به دست آورده است.
میخواهم کمی ترسناک امیدوارتان کنم! بزرگترین تلاش انسان برای خودنمایی در برابر طبیعت، میتواند ایجاد کردن گونه ای جدید باشد. خب قدرت اصلی طبیعت و عامل اصلی آنکه ما امروز این هستیم، تکامل است. حال اگر ما خود بتوانیم در گونه ها تغییر ایجاد کنیم و گونه جدیدی خلق کنیم تا به نوعی بشود گفت حاصل تکامل جدید، خود بوده ایم و آن مخلوق در کنترل ماست و ما نیاز ها، برتری ها و سازگاری هایش را تعریف میکنیم، آن وقت چه؟
فکر نمیکنم این موجود تکامل یافته جدید نیازی به ماهیچه و گوشت و خون داشته باشد، آخر همین ها میشود ضعف! هر چقدر هم قدرتمند و پیچیده اش کنیم، باز هم مادّه است و در برابر مواد دیگر واکنش نشان میدهد. از طرفی دیگر، مگر آخرین سازگاری که با آن روبرو بودیم، از نوع گوشتی و خونی بوده است؟ تکامل جدید باید در مورد تفکر باشد. ورای مواد کربنی!
خودخواهی انسان به او این اجازه را نمیدهد تا این تکامل را در وجود مادّه ای دیگر ایجاد کند. پس قطعا در وجود خودش است که این تکامل را میسازد و همچنین دیگر زمان آن میرسد که از شر این جسم هم رهایی پیدا کند. تکنولوژی امروز و هوش مصنوعی شما را به سمتی میبرد که احتمالا حتی مادر طبیعت هم فکرش را نمیکرد! زمانی را در ذهن خود مجسم کنید که انسان بدون نیاز به جسم خود هرکاری بکند. همین امروز نمونه های پیش پا افتاده و ناقص این جهان جدید را میبینید. بازی های رایانه ای خود نمونه های کوچکی از جهان جدید هستند. بازی های رایانه ای جهان باز را ببینید. شما نشسته اید و با کمترین تحرک در انگشتان خود انسانی را در یک جهان هدایت میکنید، حال آن بازی هرچقدر بهتر طراحی شده باشد، شما بیشتر به واقعیت نزدیک میشوید. رشد همین بازی ها را در رفع تک تک نقص ها ببینید و نهایت کمال این بازی را تصور کنید. شاید نزدیک ترینش آن باشد که شما کمترین احساس را از جهان واقعی اطراف خویش و بیشترین احساس را در جهان بازی داشته باشید. به یاد همین تکنولوژی های واقعیت مجازی افتادید؟ اما همین سیستم هنوز نقص بزرگی دارد و آن این است که شما هنوز برای حس کردن جهان بازی، از جسم واقعی اتان استفاده میکنید. پس مرحله بعدی رشد این بازی را در این ببینید که شما تمام بازی را در وجودتان بدون کمترین تحرک و فشار و حس فیزیکی درک کنید. دور از ذهن نیست نه؟ حتی شاید الان با خود بگویید نمونه اش را در فلان کشور دیده ام یا فلان جا خواندم که محققین در حال تلاش برای انتقال احساسات به صورت مستقیم به مغز هستند. این مغز که قرار است احساسات را مستقیما به آن وارد کنیم تا بتوانیم فارغ از جسم زندگی کنیم، هنوز در حال تغذیه از منبع های دیگری در همان جسم است. هنوز خون و قند لازم دارد! و این خون و قند را هنوز به کمک تغذیه و قلب و هورمون ها و ... به دست می آورد! این مسئله را با ساختن یک تصویر در ذهن از یک مغز که در یک استوانه شیشه ای پر از مایعات شفاف با چند تا لوله که به آن متصل شده است، میتوان حل کرد! اما این مغز هنوز هم در حال مصرف است!
بگذارید خیالتان را راحت کنم! تمام محتویات مغزتان را باید به یک حافظه خارجی انتقال بدهید و داخل یک کامپیوتر زندگی کنید. حافظه ها و کامپیوتر ها هم که تا آن زمان مثل امروز اینقدر بزرگ و فیزیکی نمیمانند! مطمئن باشید تا آن موقع آنقدر ریز و سبک شده اند که هشت میلیارد انسان را در هشت گرم حافظه جا میدهیم!
در همین زمان که این دنیای هشت گرمی قرار است فراگیر شود، شما برای وارد شدن به آن، احتمالا باید به یکی از نزدیک ترین شعب مرکز بروید و ابتدا یک سری فرم هارا پر کنید و خصوصیات انتخابی خودتان برای وارد شدن به این دنیای جدید که شامل قد و وزن و چهره و توانایی ها میشود را تیک بزنید و البته که دستمان باز است و میتوانیم حتی دنیایی که دوست داریم را هم انتخاب کنیم. سرزمینی که قرار است در آن زندگی کنیم. البته نگران نباشید، در حین زندگی هم قابلیت ویرایش وجود دارد!
بعد شما را  به سمت اتاقی هدایت میکنند که قرار است تمام محتویات مغزتان را به سیستم منتقل کنید. پس با ارامش روی صندلی بنشینید و چند ساعت آخر که در این جسم طبیعی هستید را با لذت به پایان برسانید چون قرار است دنیای جدیدی را تجربه کنید.
بعد از آنکه کار انتقال اطلاعات تمام شد، احتمالا جسمتان دیگر به هیچ دردی نمیخورد، پس کارتان را تمام میکنند و از جسم بی جانتان احتمالا در بهترین حالت برای تولید انرژی استفاده میکنند. الآن نزدیک ترین تصورم از جسم بی استفاده انسان در آن زمان، شبیه هیزم است.

یک سوال! فکر میکنید چه کسی و به چه زبانی برای دیگر جانداران اعلامیه میزند "بشتابید! دنیای جدیدی در راه است! آیا از این جهان و درد ها خسته شده اید؟ در دنیای خودتان زندگی کنید!" ؟
بعید میدونم یک اسب برای ثبت نام چنین دنیایی به یکی از آن شعبه ها برود! آخه اصلا نمیتونه فرم پر کنه!
مشخصه بعد از اینکه منابع این جهان برای زیستن را به مرز نهایی خودش رسوندیم و آماده بودیم تا به دنیای جدید خودمون مهاجرت کنیم، میرویم و باقی جانوران را به حال خودشون میگذاریم. البته شاید بعضی ها با سگ هاشون بیان و بگن میخوام سگم رو هم با خودم ببرم، حال تو بیا و بگو که آقا من نمیتونم مغز سگتون رو انتقال بدم... مگه بیخیال میشه؟ آخرش هم میای و بهش میگی اقا یا خانم فلانی، من تضمین میکنم که برا اساس خاطراتتون، در دنیای جدید براتون سگتون رو هم قرار بدیم. حالا اینجا دیگه نوع دید و نگرش افراده که میاد و میگه نه اون سگ که دیگه سگ واقعی من نیست! و اصلا همینجا همه چیز رو به هم میزنه چون دقیقا واقعی بودن یا نبودن خودش رو هم زیر سوال برده.

بگذریم.
از این تخیل ها و آینده نگری ها گذشته، انسان برای حفظ بقا راهی جز بازگشتن به اصل خودش، یعنی همون عامل تمایزش با دیگر جانداران، نداره و باید به سرعت نیاز های واقعی و غیر واقعی را از هم جدا کرده و تمرکزش را بر آنچه واقعا برایش لازم است معطوف کند و تلاش کند تا این عادت به نیاز های غیرواقعی را ترک و از توانایی هایش استفاده کند.
چندین قرن پیش، شاید انسان تنها به رفع نیازه ای فیزیکی خودش فکر میکرد، ضعف هایی چون توانایی شکار و تامین غذا، سرما و گرما، سرعت دویدن و حرکت کردن و حتی چرواز کردن. اما امروز که این نیاز ها برطرف شده، بیشتر تمرکز بر روی آسان تر کردن همه آنها هستیم. برای مثال شاید اولین روز ها برای غذا خوردن مجبور بودیم میوه هایی که روی زمین بود را بخوریم و حتی نمیتونستیم مثل میمونها ازدرخت بالا بریم و یا از میوه هاییکه دستمان میرسید میخوردیم یا صبر میکردیم تا میوه ای جلویمان بیوفتد! بعد از ابزار استفاده کردیم، با سنگ و چوب میوه ها را پایین آوردیم. از دست حیوانات وحشی دیگر هم که در امان نبودیم، پس مخفیانه در غار ها زندگی میکردیم. به مرور از همان سنگ و چوب سلاحی ساختیم تا جای ناخن و دندان نداشته امان را بگیرد. و فصل جدید شکار آغاز شد.
همان شکار کردن با نیزه و تیر و کمان را در نظر بگیرید. نیازمند تمرین و دقت بالایی است. واقعا نیاز داشت تا بعضی از توانایی هایتان را تقویت کنید. به مرور زمان، ابزار های شکار جدید تری ساختیم تا هم دیگر جانداران و همچنین دیگر انسان ها رو با فقط فشار یک انگشت نابود کنیم.
شکار کردن برای غذا هم که تعطیل شد، زندان های بزرگی ساختیم و شکارهامون رو داخلشون فرستادیم تا همونجا زیر نظر ما تولیدمثل کنن تا ما بخوریمشون. و خلاصه زرنگی امان در شکار امروزی هم این است که در صف نان یا مرغ، با تقلب بدون صف و پارتی بازی، غذایمان را بگیریم و برویم.

 

-شاید بهتر بود در دو یا سه بخش قرارش میدادم و به هم لینکش میکردم! اما از اونجایی که نه اول و نه آخرش مشخص بود، همینطور تره باری قرارش دادم!

soofi ae
۳۱ مرداد ۰۹:۵۶

قطعا چیزی نیست که توبگی همیشه نتایج مثبت داره..

اما من از مثبت هاش گفتم🙂

_

واینکه چرا کمک میکنه چون حتی خیلی کم، آدم رو به فکر میندازه

پاسخ :

هوم
بله بله حق با شوماست
🌿
Haa Med
۳۰ مرداد ۲۲:۲۴

بر حسب هر معیاری.معیار خودم دیگران جامعه یا حتی جهان.

پاسخ :

به سادگی نمیپذیرم
Haa Med
۲۹ مرداد ۲۲:۱۳

خب من جنس ضعیف هستم و بزودی نابود میشم.

😢

پاسخ :

ضعیف بر حسب معیار کی؟
جیران کمندی
۲۹ مرداد ۱۹:۰۳

میتونی تو همین یه دونه پست قسمت بندیش کنی

پاسخ :

بله بله

جیران کمندی
۲۹ مرداد ۱۸:۵۰

جالب بود

یه جاهاییش و فک کنمم چشمم پیچوند خط جا انداختم

بعضی جاهاشو هم نفهمیدم چی به چی شد ولی اون چیزای که توجهمو جلب کرد جالب بود

پاسخ :

هوم
ممنون از نظرت
و فکر کنم برای همین چشم پیچوندنه باید یه فکری بکنم....
جیران کمندی
۲۹ مرداد ۱۸:۳۸

چرا انقدر بلنده خب :|

برگام ریخت...

برم بخونمش

پاسخ :

من خودم هم وقتی خواستم بزارمش داخل وبلاگ به همین وضعیت دچار شدم!
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
روان پژوه و بدترین نویسنده این حوالی ام
خاطرات بودنم را مینویسم
هرچه باعث شود بیاندیشم را دوست دارم
yekidie