یکی دیگه

یکی از هم جریانی ها

بعدش هزار و یک


به هر طرف که نگاه می‌کنم، هرچیزی که میبینم، اون جسم و اون ماهیت کاملا بی معنی و بی علت و پوچ و بی ارزش به نظر میاد تا زمانی که برای اون یک هدف یا تعریف یا ارزشی ایجاد کنم. لیوان شیشه ای خالی روی میزم، حالا کاملا بی دلیل و ناکارامد و اضافه است و تنها دلیلش همان چای بود که تا چند دقیقه قبل داخلش بود. حالا دیگر این لیوان ارزشی برایم ندارد و فقط یک بار اضافی است.

این سیستم معنادهی ماست که به چیز ها ارزش و واقعیت می‌بخشه.
امروز بعد از دو هفته کار طولانی، به وبلاگم سر زدم و متوجه شدم نهصد و نوده و نه روز از عمرش می‌گذرد. با خودم گفتم هزار روزه شدن وبلاگ خودش می‌تواند بهانه ای برای نوشتن باشد. اما ده ها موضوع خاک خورده داخل نوت گوشی که توان نوشتن درباره‌شان را ندارم را که نباید امروز بهشان دست ببرم.  با خودم گفتم اصلا بگذار ببینم این وبلاگ آنقدری داخلش ارزش هست که مثلا جشن هزار روزگی برایش گرفت یا نه.
این شد که با خودم گفتم یک نگاهی به تا امروزش می‌اندازم و بعد تصمیم می‌گیرم که اصلا باید ادامه داشته باشد یا نه. ( الان باید زور بزنم و به این وبلاگ معنا ببخشم!)

اخلاق بی سر و ته
آخرین مطلبی است که نوشتم و درباره اخلاقیات و اینکه پیرمرد ها باید روی صندلی اتوبوس بنشینند یا جوانتر ها دعوا می‌کنم!

کرجی
اینجا مغزم را شبیه به یک اتاق شلوغ تصور کردم و به چیزهایی که در آن اتفاق می‌افتد ماهیت فیزیکی دادم.

ادای سیر و سلوک
بی برنامه و سریع برای یک سفر که اول فکر می‌کردم به من ربطی ندارد اقدام کردم. روایت خاطراتم از راهپیمایی اربعین را نوشتم.

نادان بین
حال همشهری ها و هم‌وطن ها خوب نیست و همه باهم درگیر بودند و می‌زدند و می‌کشتند و به جان هم افتاده بودند. نظراتم را گفتم و امروز مطمئن نیستم که آنها نظراتم هست یا نه.

سائق
بعد از مدتی یک راننده اتوبوس که موضوع صحبت هایش بدون آنکه از قبل شناختی از من داشته باشد، دقیقا همان مسائلی بود که در ذهنم داشتم و دقیقا همان مسائل را باز میکرد و حلشان میکرد باعث شد که دوباره بنویسم.

مرحله بعد، مجازی
درباره دوران کرونا و  و به بهانه مجازی شدن آموزش ها نوشتم

ناموجود
درباره اعدام نوشتم. درباره اینکه باید درباره بعضی مسائل قبل از اینکه وارد مرحله احساساتی شدن شدیم فکر کنیم.

قطار شوالیه
از مکالمه های خودم با یک دوست و چند اتفاق تاریخی واقعی، یک داستان کوتاه نوشتم. خودم که دوستش دارم.

جوک بی معنی
درباره زندگی اقتصادی و نیاز به فهمیده شدن علت و سبک زندگی نوشتم و درباره اینکه اگر نتوانیم بفهمیم و به آن معنا بدیم احتمالا کاملا پوچ و بی ارزش شود

هم‌آورد
درباره دوست و دوستی و تعریفم از دوست خوب نوشتم.

دزد، لندی و زیمباردو
نظاره‌گر یک دزدی بودم و کار از من برنیامد همین باعث شد درباره از خودگذشتگی علی لندی بنویسم و کمی هم درباره پروژه قهرمان پروری فیلیپ زیمباردو صحبت کنم.

منسی
راستش الان که خودم این متن را دیدم یادم آمد که ایده این داستان، ایده جذاب و جدید بود و همینطور نصفه و نیمه رهایش کردم و آنقدر میشد درباره اش نوشت و بسطش داد که بشود یک کتاب ازش درآورد. (داستان کوتاه جالبی است.)

قیلوله
فکر کنم درباره لذت ندانستن نوشتم!

هیچ پدیده ای اخلاقی نیست
اینجا به بهانه کلمه انسانیت نوشتم و از جمله مطالبی است که برای پیدا کردن معنای کلمه، داخل فرهنگ لغت چرخیدم.

میرویم یا رفته ایم
درباره انسان و جایگاهش در طبیعت و تکامل و حق حیات نوشتم و یک سری فرضیه های تخیلی هم از آینده زندگی بشری مطرح کردم

چرا اینگونه هشیارم و آیا من یک سرنوشتم
به بهانه تولدم، درباره این نوشتم که هر فرد اطراف خودش یک جامعه کوچک با مرکزیت خودش ایجاد میکند و سعی کردم جامعه ام را معرفی کنم.

غلام خیاط
درباره این نوشتم که ما باید با طبیعت سازگار شیم یا طبیعت با ما

لبه قرن و بازنگری
به بهانه ورودمان به قرن پانزده نگاهی به عقب انداختم و نگاهی هم به آینده.

برای آب سیب هایش نی نگذار
فکر می‌کنم اولین بار درباره سیب ها نوشتم!

آپارتمان شماره هفده
یک از استاد های دانشگاه گفت یک داستان کوتاه بنویسید و من هم این را نوشتم. الان که بهش نگاه می‌کنم، مشکلات خیلی زیادی دارد(خیلی زیاد!). اما موضوعش را شاید می‌شد بسط داد و تک به تک شخصیت های داخل داستان را با موضوعات روان‌شناسی تحلیل کرد.

پیراشکی ها با تو
بی تعارف، عاشقانه است! (با اینکه گذشت و تمام شد، اما هنوز برایم این متن همانقدر عاشقانه است.)

حلبی های هوشمند
در نشریه دانشگاه درباره هوش مصنوعی و آینده اش نوشتم، یعنی قرار بود این مقدمه ای باشد برای یک سری مطالب که البته به کل منحل شد.

آیا رازی در کار است؟
یکی از اساتید دانشگاه اصرار داشت که کتاب راز را بخوانید و فیلمش را هم ببینید و بیایید و نظر بدهید. درواقع دوست داشت که تایید بگیرد. اما من این قانون جذب و ... تو کتم نمیرفت!

چرا چرند
خودم هم نمیدونم چیه ولی دوستش دارم!

درنای ششصد و شصت و چهارم
درباره صلح

قتل
درباره تمایل به خشونت نوشتم

مطالب قدیمی تر هم خیلی ابتدایی و پرت و پلا بود و توضیحی هم درباره اشان ندارم. از بینشان شاید مطالب جوانگ رو اعصاب، حیاط مدرسه، طبقه دوم، کبریت ها مطالبی باشند که مراحل ابتدایی تفکراتم را نشان میداد...
مطالب گل قالیچه و آلبوم و مخصوصا تکرار، دیروز فردا ، جنگ، پایان و پذیرش را احساس می‌کنم حیف شدند که آن موقع من نوشتمشان و اینقدر خرابشان کردم!

در یک نگاه کلی بود و نبودش فرق نمیکند!
اگر قرار باشد به خودم از بیست نمره بدهم، احتمالا فقط ده بدهم که قبول شوم!

کانال تلگرامی هم دارم که همه مطالب و کمی بیشتر آنجاست... 
با آیدی yekidie

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
روان پژوه و بدترین نویسنده این حوالی ام
خاطرات بودنم را مینویسم
هرچه باعث شود بیاندیشم را دوست دارم
yekidie