یکی دیگه

یکی از هم جریانی ها

پیوستگی سیب ها

چند شب پیش خانه مان مهمان داشتیم؛ خانواده بودند. فارغ از لذت هایی که انسان باید از ارتباط های اجتماعی ببرد، آنچنان به میهمانی علاقه ای ندارم. اما اینجا باید گفت که از بودن هر کدام از آن مهمان ها در این جهان، به تنهایی، خوشحالم.
یکی از سیب ها هم آن شب میهمان ما بود. و برخلاف تمام میهمانی ها و دورهمی های قبلی که همیشه از مصاحبت با وی لذت میبردم و بیش از پیش احساس بودن میکردم، این بار مهمانی آنقدر زود گذشت که اصلا زمانی نشد باهم گپی بزنیم. آخرهای شب بود که احساس کردم زمانی را از دست داده ام! یکی از سیب ها! نمیدانم؛ فکرش را هم نمیکردم که اگر یک بار در یک مهمانی  سروش هم حضور داشته باشد اما باهم گپ نزنیم، چنین حسی بهم دست بده! اما یک جور خلا را احساس کردم. یا شاید بهتر است بگویم احساس کردم چیزی را از دست دادم! بزرگی و کوچکی آن چیز مطرح نیست بلکه همان از دست دادنش است که مورد بحث است. شاید حسی شبیه به زمانی که بستنی از روی قیفش روی زمین میافتد.
درباره معرفی سیب ها قبلا تلاش های ناموفقی اینجا و اینجا داشتم.

اما فردایش تلافی اش درامد!
با یکی از سیب ها که چند سالی ندیده بودمش قراری گذاشتیم تا شاید زمان و لذت از دست رفته تا آن چند سال را بشود جبران کرد!
یک جایی از قول هنری فورد خواندم "بهترین دوست من آن کسی است که بیشترین توانایی را از من بیرون بکشد."
در کنار او ملزم به استفاده از تمام توان ذهنم هستم. جالبی اش آنجاست که اصلا سخت هم نیست! اصلا شبیه به یک موتور که دارد از تمام توانش استفاده میکند و به لرزه و دود کردن می افتد نیست. بیشتر شبیه به راننده اتوموبیل مسابقه ای است که تا آن موقع داشته با سرعت کم در خیابان های پر ترافیک رانندگی میکرده و حالا وارد پیست مسابقه شده است!
میخواهم بخش کوچکی از گفته های آن شب را اینجا بنویسم. (با این ناتوانی قلم، بعید است همان شود) پیش از آن لازم است از روز بعدش هم بگویم.
روز بعد سیب دیگر! اصلا این سه روز برای من چیده شده بود تا تمام آنچه "لذت بودن" است را درک کنم.
روز سوم زمانی بود که باید بعد از یک رالی پر سرعت، یک پیراشکی برمیداشتم و تنها از یک زیبایی، آرامش میگرفتم.
همان هم شد!

بگذارید باقی اش را بعد تر منتشر کنم.

- از نوشته شدن تا ارسال این متن ده روزی میگذرد!

 

هاشم کوچیکه
۲۹ مرداد ۰۳:۰۵

عامو درسته سیب برای سلامت جسم و پیشگیری کرونا خوبه ولی نشد بگی فلانی چون سیبه می‌تونم برم ببینمش!

دلتا اومده و همون قدر که زمین صافه، اینم خطرناکه :)

#سیب_بازی

پاسخ :

پروتکل پروتکل!
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
روان پژوه و بدترین نویسنده این حوالی ام
خاطرات بودنم را مینویسم
هرچه باعث شود بیاندیشم را دوست دارم
yekidie