داخل راهروی دانشگاه روی تنها صندلی انتهای راهرو نشستم و همینطور که به درب خروجی ساختمان و حیاط جلویش خیره شده بودم، با لیوان کاغذی که تا همین چند دقیقه پیش پر از نسکافه بود بازی میکنم.
ساعت شش عصر بود و فقط کلاس های ساعت آخر دانشگاه برقرار بود.
داخل راهروی دانشگاه روی تنها صندلی انتهای راهرو نشستم و همینطور که به درب خروجی ساختمان و حیاط جلویش خیره شده بودم، با لیوان کاغذی که تا همین چند دقیقه پیش پر از نسکافه بود بازی میکنم.
ساعت شش عصر بود و فقط کلاس های ساعت آخر دانشگاه برقرار بود.